کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خنک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xona(o)k ۱. [مقابلِ گرم] دارای سرمای ملایم و مطبوع: آب خنک.۲. [عامیانه، مجاز] خجسته؛ خوبوخوش: ◻︎ نیکوبد چون همی بباید مُرد / خنک آن کس که گوی نیکی بُرد (سعدی: ۵۲).۳. (طب قدیم) دارای طبیعت سرد.۴. [مجاز] ناپسند: رفتار خنک.
-
جستوجو در متن
-
مبرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (طب قدیم) mobarred داروی خنککننده و سردکننده.
-
تبرید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tabrid سرد و خنک کردن چیزی یا جایی، به ویژه دمای بدن.
-
کولر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی:cooler] kuler دستگاهی که برای خنک کردن هوای ساختمان به کار میرود.
-
بارد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ حار، جمع: بَوارِد] bāred ۱. سرد؛ خنک.۲. [مجاز] بیمزه؛ خنک.۳. [قدیمی، مجاز] کسی که معاشرت با او خوشایند نیست؛ بیذوق.۴. (طب قدیم) مزاج سرد؛ سرد.
-
ایاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ایاس› 'ayāz ۱. نسیم شب.۲. نسیم سرد؛ باد خنک.
-
خس خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خسخانه› [قدیمی] xasxāne خانۀ تابستانی که با بوتههای خس درست میکردند و در تابستان آب بر آن میپاشیدند تا خنک شود.
-
خیش خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] [قدیمی] xišxāne خانهای که در آن پردههای کتان میآویختند و برای خنک شدن هوا آنها را مرطوب میکردند؛ خانۀ تابستانی.
-
رادیاتور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: radiateur] rad[i]yātor ۱. وسیلهای در موتور که گرمای آب خنککنندۀ سلیندرها را میگیرد و پس از خنک کردن دوباره به اطراف سلیندرها میفرستد.۲. وسیلهای که به کمک آب گرم، فضای ساختمان را گرم میکند.
-
خنکی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xonaki ۱. = خنکا۲. ناپسند بودن.۳. (اسم، صفت نسبی، منسوب به خنک) (طب قدیم) دارای طبیعت سرد بودن.
-
پرهیزکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پرهیزگار› parhizkār ۱. پرهیزکننده.۲. پارسا؛ پاکدامن؛ باتقوا: ◻︎ بر این و بر آن بگذرد روزگار / خُنُک مردم پاکِ پرهیزکار (فردوسی: لغتنامه: پرهیزکار).
-
پف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) pof ۱. بادی که از دهان و میان دو لب خارج کنند برای خاموش کردن چراغ یا برافروختن آتش یا خنک کردن یک چیز گرم.۲. (اسم) ورم؛ آماس.
-
برفاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برفآب› barfāb آب برف؛ آبی که برای خنک شدن آن تکهای برف میانش انداخته باشند: ◻︎ به برفاب رحمت مکن بر خسیس / چو کردی مکافات بر یخ نویس (سعدی۱: ۱۲۵).
-
خس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] (زیستشناسی) xas گیاهی پیچیده و گرهدار با خارهای فراوان که از آن در موسم گرما خسخانه درست میکنند و بر روی آن آب میپاشند تا فضای خسخانه سرد و خنک شود.