کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خندان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خندان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xandān ۱. خندهکننده.۲. (قید) درحال خندیدن.۳. [مجاز] شکفته و بازشده: گل خندان، پستهٴ خندان.۴. (بن مضارعِ خنداندن) = خنداندن
-
جستوجو در متن
-
خندنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xandande = خندان
-
ضاحک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zāhek خندان.
-
ضحوک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zahuk خندان.
-
طلیق الوجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] taliqolvajh گشادهروی؛ خندان.
-
گشاده پیشانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gošādepišāni خندان؛ خوشرو.
-
خنده رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ اخمو] ‹خندهروی› xanderu خندان؛ گشادهرو.
-
خنداخند
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹خندخندان، خندانخند› [قدیمی، مجاز] xandāxand خندانخندان؛ در حال خندیدن؛ خندهکنان: ◻︎ درهم آویختیم خنداخند / من و چون من فسانهگویی چند (نظامی۴: ۷۰۱).
-
فراخ رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹فراخروی› [قدیمی] farāxru گشادهرو؛ خوشرو؛ خندان.
-
تازه رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tāzeru گشادهرو؛ خوشرو؛ خندان.
-
گشاده ابرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gošāde'ābru ۱. آنکه میان ابروانش باز باشد؛ ابروگشاده.۲. [مجاز] خندان؛ خوشرو.
-
گشاده رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گشادهروی› gošāderu ۱. [مجاز] خوشرو؛ خندان.۲. [مقابلِ روبسته] [قدیمی] بیحجاب.
-
خمارکش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] xomārkeš = خُمار: ◻︎ سلام کردم و با من به روی خندان گفت / که ای خمارکش مفلس شرابزده (حافظ: ۸۴۲).
-
منبسط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mombaset ۱. گسترده؛ گشوده؛ پهن و فراخ.۲. خندان و خوشحال.