کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمیزهوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
وار
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) ‹واره› vār ۱. مثل؛ مانند؛ شبیه: مردوار، بزرگوار، بندهوار، دیوانهوار، دایرهوار.۲. دارنده: امیدوار، سوگوار.۳. لایق: شاهوار.۴. به اندازۀ باری که حیوان میتواند حمل کند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شتروار، خروار.۵. (اسم) [قدیمی] زمان؛ نوبت.
-
آتش وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ātašvār مانند آتش در بالا گرفتن و افروخته شدن سریع.
-
بنده وار
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [قدیمی] bandevār بندهمانند؛ مانند بنده.
-
گستاخ وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] gostāxvār گستاخمانند؛ گستاخگونه.
-
مردانه وار
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [مجاز] mardānevār مانند مردان؛ دلیر؛ شجاع: ◻︎ دل به می دربند تا مردانهوار / گردن سالوس و تقوا بشکنی (حافظ: ۹۵۴).
-
چراغ وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] čerāqvār مانند چراغ؛ چراغمانند.
-
خانه وار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xānevār ۱. = خانوار۲. [قدیمی] به اندازۀ یک خانه (= اتاق): خانهواری حصیر.
-
دیوانه وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) divānevār دیوانهمانند؛ مانند دیوانگان.
-
دوست وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dustvār ۱. دوستمانند؛ مانند دوست؛ دوستنما؛ شبیه دوست.۲. (قید) دوستانه: ◻︎ مده بوسه بر دست من دوستوار / برو دوستداران من دوست دار (سعدی۱: ۵۷).
-
غافل وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāfelvār غافلگونه؛ مانند غافلان.
-
غریب وار
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qaribvār غریبمانند؛ مانند غریبان.
-
غنچه وار
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [قدیمی] qončevār غنچهمانند؛ بهسان غنچه.
-
غول وار
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] qulvār غولمانند؛ غولآسا؛ مانند غول.
-
پروانه وار
فرهنگ فارسی عمید
(قید) parvānevār ۱. پروانهمانند؛ مانند پروانه.۲. [مجاز] با علاقۀ بسیار.
-
پری وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parivār پریوش؛ پریفش؛ مانند پری.