کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
یاپوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] yāpuq خمی که در آن ماست میزنند.
-
چشم بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) če(a)šmband ۱. پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند.۲. [مجاز] کسی که چشمبندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند.۳. [مجاز] نوعی افسون که بهوسیلۀ آن مردم چیزها را بهصورت دیگر میبینند: ◻︎ ای زلف تو هر خمی کم...
-
خماهن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خماهان، خماهین› (زمینشناسی) [قدیمی] xomāhan نوعی سنگ آهن به رنگ قهوهای که در طب قدیم ساییدۀ آن را برای تحلیل وَرَم و معالجۀ جرب به کار میبردهاند: ◻︎ خُمی از خماهن برانگیخته / به خُمها سکاهن بر او ریخته (نظامی۵: ۷۹۴).