کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خمره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xomre = خمچه
-
جستوجو در متن
-
خمبره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خنبره› [قدیمی] xombare = خمره
-
خابیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خابئَة و خابیَة، جمع: خَوابِی] xābiye خُم؛ خمره؛ سبو.
-
بشتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] boštak ۱. خمره.۲. کوزۀ سفالی؛ بستو.
-
تاپو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تپو› [قدیمی] tāpu ظرف سفالی بزرگ که در آن غله یا آرد بریزند؛ خمره.
-
آفتابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آفتاوه، آبتابه› 'āftābe ظرف آب خمره مانند، لولهدار، و با دسته که برای شستشو به کار میرود؛ آبریز؛ آبدستان؛ ابریق.
-
خنبره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خمبره› [قدیمی] xombare = خمره: ◻︎ خنبرۀ نیمه برآرد خروش / لیک چو پر گردد، گردد خموش (نظامی۱: ۹۴).
-
چغرات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹جغرات› [قدیمی] čoqrāt ماستی که آب آن را گرفته باشند؛ ماست چکیده: ◻︎ هم پنیر و نانهای روغنین / خمرهها چغراتهای نازنین (مولوی: لغتنامه: چغرات).