کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: xuftan] [قدیمی] xoftan به خواب رفتن؛ خوابیدن.
-
جستوجو در متن
-
خفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر، بن ماضیِ خفتن) xoft = خفتن〈 خفتوخیز: [قدیمی]۱. خفتن و برخاستن.۲. جماع.
-
هجوع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] hoju' ۱. خوابیدن؛ خفتن.۲. خواب.
-
کپیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) kapidan ۱. [عامیانه] خوابیدن؛ خفتن.۲. (مصدر متعدی) [قدیمی] ربودن.
-
رقود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] roqud ۱. خوابیدن؛ خفتن.۲. (صفت) [جمعِ راقد] خفتگان؛ خوابیدگان.
-
خفتیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] xoftidan به خواب رفتن؛ خفتن؛ خوابیدن: ◻︎ شتربچه با مادر خویش گفت / بس از رفتن آخر زمانی بخفت (سعدی۱: ۱۴۱).
-
غنودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹غنویدن› qonudan خفتن؛ خوابیدن؛ درخواب شدن؛ آرمیدن: ◻︎ وگر بدکنی جز بدی ندروی / شبی در جهان شادمان نغنوی (فردوسی: ۵/۵۳۲)، ◻︎ با بخردان نشین چو بخواهی همی نشست / با نیکوان غنو چو بخواهی که بغنوی (فرخی: ۴۰۰).
-
طاق باز
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [معرب. فارسی] ‹طاقواز› [عامیانه] tāqbāz بهپشتخوابیده.〈 طاقباز افتادن: [مجاز] = 〈 طاقباز خوابیدن〈 طاقباز خفتن: [مجاز] = 〈 طاقباز خوابیدن〈 طاقباز خوابیدن: برپشت خوابیدن؛ برپشت روی زمین دراز کشیدن.
-
خوابیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) xābidan ۱. به خواب رفتن؛ خفتن.۲. [عامیانه، مجاز] آرام شدن؛ آرام گرفتن.۳. دراز کشیدن.۴. [عامیانه، مجاز] بستری بودن.۵. [عامیانه، مجاز] انباشته شدن.۶. [عامیانه، مجاز] متوقف یا تعطیل شدن.۷. [عامیانه، مجاز] راکد شدن.
-
نماز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: namač] namāz ۱. (فقه) عبادت مخصوص و واجب مسلمانان که شامل اقامه و حمد و سوره و ذکر تسبیحات واجبئ است و پنج بار در شبانهروز به جا میآورند.۲. (اسم مصدر) پرستش؛ نیاز؛ سجود؛ بندگی و اطاعت.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] تعظیم کردن در مقابل کسی.&lan...
-
چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čašm] če(a)šm ۱. (زیستشناسی) عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان.۲. [مجاز] نظر؛ نگاه اجمالی: چشمم به او افتاد.۳. [مجاز] انتظار؛ توقع: ◻︎ گر از دوست چشمت بر احسان اوست / تو در بند خویشی نه در بند دوست (سعدی۳: ۳۹۲).۴. [عامیانه، مجاز] = &l...