کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خط مشرق و مغرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خط کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] xatkeši خط کشیدن.
-
پاره خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] (ریاضی) pārexat[t] خطی که به دو نقطه منتهی شود.
-
تازه خط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] tāzexat پسری که تازه بر روی لبش مو روییده باشد؛ نوخط.
-
جستوجو در متن
-
بعدالمشرقین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بعدالمشرقَین] [قدیمی] bo'dalmašreqeyn ۱. دوری بین مشرق و مغرب؛ فاصلۀ میان مشرق و مغرب.۲. دوری بهقدر دوری مشرق از مغرب.
-
مشرقین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مشرقَین، تثنیۀ مشرق] [قدیمی] mašreqeyn ۱. مشرق و مغرب.۲. مشرق تابستانی و مشرق زمستانی.
-
باختر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: apāxtar] bāxtar ۱. غرب؛ مغرب.۲. [قدیمی] مشرق.
-
شش جهت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] šešjahat ششسو؛ ششطرف (چپ، راست، پیش، پس، بالا، و پایین).〈 ششجهت عالم: شمال، جنوب، مشرق، مغرب، بالا، و پایین.
-
انوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: انواء، جمعِ نوء] 'anvā ۱. (نجوم) سقوط ستاره از یکی از منازل در مغرب و طلوع رقیب آن از مشرق.۲. (اسم) [قدیمی] بارانها.۳. (اسم) (نجوم) [قدیمی] ۲۸ ستاره که هرگاه یکی از آنها غروب میکرده ستارۀ دیگری در همان ساعت در مشرق طلوع میکر...
-
جهات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ جَهَة و جِهَة] ja(e)hāt ۱. سوی؛ جانب؛ طرف.۲. ناحیه.〈 جهات اربعه (اصلی): (جغرافیا) جهتهای چهارگانه، شاملِ مشرق، مغرب، شمال، و جنوب.〈 جهات فرعی: (جغرافیا) جهتهای چهارگانه، بین جهات اصلی، شامل شمالشرقی، جنوبشرقی، شمالغ...
-
چهارجهت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] ča(ā)hārjahat چهار جهت اصلی که عبارت است از مشرق، مغرب، شمال، و جنوب؛ چهارسمت.〈 چهارجهت فرعی: چهار جهتی که بین چهار جهت اصلی قرار دارد و عبارت است از شمال شرقی، جنوب شرقی، شمال غربی، و جنوب غربی.
-
مغربی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مغرب) [عربی. فارسی] maqrebi ۱. مربوط به مغرب: باد مغربی.۲. قرارگرفته در غرب.۳. از مردم مغربزمین (به ویژه اروپا و امریکا).۴. مربوط به کشور مغرب (= مراکش): زر مغربی.
-
آصال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَصیل] [قدیمی] 'āsāl وقت بین عصر و مغرب؛ آخر روز؛ شبانگاه.
-
مستشرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mostašreq کسی که آشنا و دانا به اوضاع و احوال ملل مشرق زمین است؛ خاورشناس.
-
غفیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غفیلة] qofeyle از نمازهای نافله که دو رکعت است و میان نماز مغرب و عشا خوانده میشود.