کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خط راه راه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خط کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] xatkeš آلتی چوبی، فلزی، یا پلاستیکی برای رسم خط مستقیم و اندازهگیری.
-
خط کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] xatkeši خط کشیدن.
-
دست خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] dastxat ۱. نامهای که کسی با دست خود نوشته باشد؛ دستنوشت.۲. چگونگی و کیفیت نوشتن.
-
غالیه خط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی، مجاز] qāliyexat جوانی که موی روی لبش نورسته و سیاه باشد: ◻︎ آن غالیهخط گر سوی ما نامه نوشتی / گردون ورق هستی ما درننوَشتی (حافظ: ۸۷۰).
-
پاره خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] (ریاضی) pārexat[t] خطی که به دو نقطه منتهی شود.
-
هفت خط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] haftxat ۱. [عامیانه، مجاز] شخص متقلب و حقهباز.۲. (اسم) [قدیمی] هفتاقلیم.۳. (اسم) [قدیمی] = 〈 هفتخط جام〈 هفتخط جام: [قدیمی] خطوط جامجم: هفت خط داشت جام جمشیدی / هر یکی در صفا چو آیینه ـ جور و بغداد و بصره و ازرق / اش...
-
تازه خط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] tāzexat پسری که تازه بر روی لبش مو روییده باشد؛ نوخط.
-
خوش خط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošxat[t] ۱. ویژگی کسی که خط زیبا و نیکو دارد و خط را خوب مینویسد؛ خوشنویس.۲. نوشتهشده با خطی واضح و خوانا: تکالیف خوشخط.
-
شیر یا خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] širyāxat نوعی قمار که بهوسیلۀ سکه که در دو طرف آن شکل شیر و خط است صورت میگیرد.
-
جستوجو در متن
-
راه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rās, rāh] ‹ره› rāh ۱. هرجایی از زمین که مردم از آنجا رفتوآمد کنند؛ محل عبور؛ گذرگاه؛ جاده.۲. قاعدهوقانون.۳. رسموروش.٤. کرّت و مرتبه.٥. (موسیقی) [قدیمی] نغمه و آهنگ.٦. (موسیقی) [قدیمی] مقام؛ پرده.〈 راه افتادن: (مصدر لازم) ‹به را...
-
عضاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عضادَة] [قدیمی] 'ezāde ۱. یارویاور؛ معاون.۲. جانب؛ ناحیه.۳. کنار راه.۴. هریک از دو طرف چهارچوب در.۵. (نجوم) خطکش فلزی با لوحۀ درجهدار که برای اندازهگیری زوایا به کار میرود.
-
رباعی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [عربی: رباعیّ] robā'i ۱. آنچه از چهار جزء تشکیل شده باشد؛ چهارتایی.۲. (اسم) (ادبی) شعری متشکل از چهار مصراع که مصراع اول و دوم و چهارم آن همقافیه و بر وزن «لا حول و لا قوة الا بالله» باشد و ممکن است مصراع سوم آن نیز با دیگر مصراعها ه...
-
سرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sarv, sarp] (زیستشناسی) sarv درختی مخروطیشکل، همیشه سبز، دارای شاخههای کوتاه پوشیده از برگهای ریز که بلندیش تا ۲۰ متر میرسد و چوب آن محکم و بادوام است.〈 سرو آزاد: = (زیستشناسی) سَروْ〈 سرو چمان: [قدیمی، مجاز] = 〈 سرو...