کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تخطیط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taxtit ۱. خط کشیدن؛ خطدار کردن چیزی.۲. اندک خوردن.
-
سطاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سطّارة] [قدیمی] sat[t]āre آلت چوبی یا فلزی که بهوسیلۀ آن خط مستقیم رسم میکنند؛ خطکش.
-
میخی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به میخ) mixi شبیه میخ: خط میخی.
-
خوشنویس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xošnevis آنکه خط را بهزیبایی مینویسد؛ خطاط.
-
بردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bordār ۱. برنده؛ حامل.۲. (ریاضی) خط شعاع؛ خط حامل در فیزیک و مکانیک؛ وکتور.
-
شفیعا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] šafi'ā ۱. (هنر) در خوشنویسی، نوعی خط شکسته.۲. نام خوشنویسی که خط شکسته را خوب مینوشته.
-
ترقیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tarqim ۱. خط کشیدن.۲. خط نوشتن.۳. [قدیمی] نقطهگذاری کلمات برای آسانتر خوانده شدن.
-
سجلات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ سِجِل] [قدیمی] sejellāt ۱. = سجِل۲. خط اسلامی برگرفته از خط کوفی که برای نوشتن اسناد به کار میرفته است.
-
سطر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سُطُور و اَسطار، جمعالجمع: اساطیر] satr ۱. یک خط از نوشتهای؛ خط.۲. صف چیزی از قبیل درختان یا کلمات؛ رشته؛ رده.
-
جور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جَور] jo[w]r ۱. ستم کردن.۲. (اسم) [قدیمی] خط هفتم از هفت خط جام که بر لب پیاله باشد؛ خط لب جام.۳. [مجاز] پیالۀ مالامال و پر از می: پیالهٴ جور.
-
شعاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَشِعَّة] šo'ā' نور خورشید؛ روشنی آفتاب؛ روشنایی؛ پرتو؛ خط روشنی که نزدیک طلوع آفتاب به نظر میآید.〈 شعاع دایره: (ریاضی) خط مستقیم که از مرکز دایره به نقطهای از خط دایره متصل میشود و نصف قطر است.
-
دست نوشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) dastnevešt نامهای که کسی با دست خود نوشته باشد؛ دستخط.
-
پکمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پگمال› [قدیمی] pakmāl ابزار کفشگران که با آن روی چرم خط میکشند.
-
مرقوم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] marqum ۱. نوشتهشده.۲. خطدار.
-
مسطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosattar ۱. نوشتهشده.۲. خطکشیشده.