کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خطگشا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گشا
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گشادن) gošā ۱. = گشادن۲. گشاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): مشکلگشا، کارگشا، کشورگشا.
-
خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خطّ، جمع: خطوط] xat[t] ۱. مجموع نشانههایی که کلمات یک زبان با آن نوشته میشود.۲. دستخط.۳. خوشنویسی: کلاس خط.۴. شیوهای که با آن الفبای یک زبان نوشته میشود: خط نستعلیق.۵. [مجاز] نوشته.۶. [مجاز] سند.۷. سطر.۸. [مجاز] مسیر حرکت پیوستۀ یک ...
-
گره گشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gerehgošā ۱. مشکلگشا.۲. آنکه گره از کار کسی بگشاید؛ کسی که مشکل کاری را برطرف سازد؛ مشکلگشا.
-
گیتی گشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gitigošā جهانگشا؛ جهانگیر.
-
جهان گشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جهانگشای› [مجاز] jahāngošā پادشاه دلیر، فاتح، و کشورگیر.
-
عقده گشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'oqdeqošā ۱. آنکه یا آنچه گرهی را میگشاید؛ آن که مشکلی را حل میکند؛ گرهگشا؛ مشکلگشا.۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه شور.
-
مشکل گشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] moškelgošā آنکه یا آنچه مشکلی را بگشاید و کار دشواری را آسان سازد.
-
نافه گشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹نافهگشای› [قدیمی] nāfegošā ۱. آنکه نافۀ مشک را بگشاید و بوی خوش پراکنده سازد؛ نافهگشاینده: ◻︎ هوا مسیحنفس گشت و خاک نافهگشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ: ۳۵۸).۲. [مجاز] خوشبوکنندۀ هوا.
-
راه گشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹راهگشای، رهگشای› rāhgošā ۱. آنکه یا آنچه راه را باز میکند.۲. [مجاز] مشکلگشا.
-
عالم گشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ālamgošā جهانگشا؛ کشورگیر.
-
خط کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] xatkeš آلتی چوبی، فلزی، یا پلاستیکی برای رسم خط مستقیم و اندازهگیری.
-
خط کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] xatkeši خط کشیدن.
-
دست خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] dastxat ۱. نامهای که کسی با دست خود نوشته باشد؛ دستنوشت.۲. چگونگی و کیفیت نوشتن.
-
غالیه خط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی، مجاز] qāliyexat جوانی که موی روی لبش نورسته و سیاه باشد: ◻︎ آن غالیهخط گر سوی ما نامه نوشتی / گردون ورق هستی ما درننوَشتی (حافظ: ۸۷۰).
-
پاره خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] (ریاضی) pārexat[t] خطی که به دو نقطه منتهی شود.