کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خطیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خطیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: خُطَباء] xatib ۱. کسی که خطبه میخواند.۲. سخنران.
-
جستوجو در متن
-
خطبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خُطَباء، جمعِ خَطیب] xotabā = خطیب
-
مصقل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mesqal خطیب بلیغ.
-
خاطب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] xāteb ۱. = خطیب۲. = خواستگار۳. = عاقد
-
منبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مِنبر، جمع: منابر] me(a)mbar کرسی پلهپله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند.
-
سخنران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) soxanrān کسی که در انجمنی یا برای جمعی سخنرانی کند؛ سخنراننده؛ زبانآور؛ ناطق؛ خطیب.
-
اسقف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: اَساقِفَة] 'osqof پیشوا، خطیب، و واعظ عیسوی، بالاتر از کشیش.〈 اسقف اعظم: اسقفی که بر سایر اسقفهای یک ناحیه ریاست دارد.
-
فصل الخطاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] faslolxetāb ۱. فصاحت.۲. حکم به بینه یا سوگند.۳. آنچه بین حق و باطل را جدا میکند.۴. [قدیمی] کلمۀ «اما بعد» که خطیب بعد از ذکر مقدمه میگوید.
-
وکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ وکنَة] [قدیمی] vokan = وکنت: ◻︎ چون دعای دولتش خواند خطیب / مرغکان آمین کنند اندر وکن (قاآنی: ۶۱۳).
-
متکلم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَکلّم] mote(a)kallem ۱. کسی که سخن میگوید؛ تکلمکننده؛ گوینده؛ سخنگو.۲. کسی که در علم کلام تبحر دارد؛ دانشمند علم کلام.۳. از نامهای خداوند.۴. [قدیمی] خطیب.〈 متکلمِ معالغیر: (ادبی) در دستور زبان، اولشخص جمع.〈 متکلمِ وحده:...