کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خضر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خضر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] xazar سبزه؛ گیاه.
-
خضر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمعِ خُضرَة] [قدیمی] xozr سبز.
-
واژههای همآوا
-
خزر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xazar طایفهای از اقوام آریایی که در قدیم در ترکستان و سواحل غربی دریای خزر به سر میبردند و از سال ۶۰۰ تا ۹۵۰ میلادی در قسمت جنوب غربی قفقازیه دارای حکومت و قدرت بودهاند. مذهب آنها مسیحیت بوده. گروههایی از آنها به مذهب یهود و اسلام گرویدند...
-
جستوجو در متن
-
غمرالردا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: غمرالرداء] [قدیمی] qamrorre(a)dā مرد بسیارعطا؛ مرد سخی و پربخشش: ◻︎ گر خضر گردم بر آن غمرالردا / هم ردا، هم طلیسان خواهم فشاند (خاقانی: ۱۴۲).
-
لوحش اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: لااَوحَشَهُالله] [قدیمی] lo[w]hašallā(a)h کلمهای که در مقام تعظیم و استعجاب میگویند؛ وحشت ندهد او را خدای؛ خدا او را غمگین و ملول نکند: ◻︎ ز رکنآباد ما صد لوحشالله / که عمر خضر میبخشد زلالش (حافظ۲: ۴۰۴).
-
شربت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شربَة] šarbat ۱. مقداری از آشامیدنی که به یکبار آشامیده شود.۲. مخلوط عصارۀ میوه و آب که قند یا شکر در آن حل کرده باشند.۳. (پزشکی) داروی آشامیدنی حاوی قند.〈 شربت الماس: [قدیمی، مجاز] شمشیر آبدار؛ شمشیر تیز.〈 شربت حیوان: [قدیمی...
-
اشتراک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ešterāk ۱. شریک شدن؛ شراکت کردن.۲. قبول استفاده از خدمات یا دریافت منظم کالای یک مؤسسه در مقابل پرداخت هزینۀ معیّن.۳. (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر با استعمال الفاظ و کلماتی که معانی مشترک داشته باشند مطلبی را بیان کند که ذهن ...
-
چشمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) češme ۱. (زمینشناسی) محل خارج شدن طبیعی آب از زمین: ◻︎ هر کجا چشمهای بُوَد شیرین / مردم و مرغ و مور گرد آیند (سعدی: ۶۸).۲. [مجاز] نمونه: یک چشمه از دیوانهبازیهای برادرم را دیدی.۳. سوراخ ریز: چشمهٴ سوزن.۴. منبع.۵. مبدٲ و اصل چیزی.۶. [مجاز] خو...
-
ظلمات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ظُلْمَة و ظُلُمَة] zol[o,a]māt ۱. = ظلمت۲. [قدیمی] در باور قدما، جایی در انتهای زمین که محل چشمۀ آب حیات است: ◻︎ شنیدهای که سکندر برفت تا ظلمات / به چند محنت و خورد آنکه خورد آب حیات (سعدی: ۱۸۳)، ◻︎ قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن...
-
سبز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sabz ۱. هر چیزی که به رنگ برگ درخت و گیاه تازه باشد.۲. (اسم) رنگی که از ترکیب رنگ آبی و رنگ زرد بهدست آید.〈 سبز شدن: (مصدر لازم)۱. به رنگ سبز درآمدن؛ رنگ سبز به خود گرفتن: ◻︎ آبی که ماند در ته جو سبز میشود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر...
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...
-
داغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: dāk] dāq ۱. [عامیانه] بسیارگرم؛ سوزان.۲. [مجاز] جالب؛ هیجانانگیز.۳. (اسم) [مجاز] نشانه.۴. (اسم) [مجاز] غم و اندوه و درد و رنج که از مرگ عزیزی به انسان دست دهد: ◻︎ ای خضر غیر داغ عزیزان و دوستان / حاصل تو را ز زندگی جاودانه چیست؟ (صائب:...