کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خصم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خصم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: خِصام و خُصُوم] xasm ۱. دشمن.۲. [قدیمی] طرف شخص در جدال و پیکار.۳. [قدیمی] شوهر.۴. [قدیمی] مالک.
-
جستوجو در متن
-
خصام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِِ خَصم] [قدیمی] xesām = خصم
-
خصوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ خصم] [قدیمی] xasum = خصم
-
عدو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: اعداء، جمعالجمع: اَعادی] [قدیمی] 'adov[v] خصم؛ دشمن.
-
دشمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dušman، مقابلِ دوست] došman کسی که بدی و زیان کس دیگر را بخواهد و کینه از او در دل داشته باشد؛ بدخواه؛ عدو؛ خصم.
-
انگاریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'engāridan = انگاشتن: ◻︎ چو باد در قفس انگار کار دولت خصم / از آنکه دیر نپاید چو آب در غربال (انوری: ۲۸۲)
-
کانا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kānā نادان؛ ابله؛ احمق؛ کودن: ◻︎ مر تو را خصم و دشمن دانا / بهتر از دوستان همه کانا (سنائی۱: ۴۴۸).
-
چرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: arzč] ‹جرز› (زیستشناسی) [قدیمی] čarz = هوبره: ◻︎ به چنگال قهر تو در خصم بددل / بُوَد همچو چرزی به چنگال شاهین (رودکی: ۵۲۷).
-
خام دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xāmdast تازهکار؛ بیتجربه: ◻︎ نشاید دید خصم خویش را خرد / که نرد از خامدستان کم توان برد (نظامی۲: ۲۰۲).
-
فریه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فَریه› [قدیمی] fa(e)rye نفرین؛ لعنت: ◻︎ بهرۀ تو آفرین میشد ز سعد مشتری / رقم خصم از نحسکیوان فریه و نفرین بُوَد (فرخی: ۴۵۱).
-
توره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تورک› (زیستشناسی) [قدیمی] ture شغال: ◻︎ تنها من و یک شهر پر از خصم و تو با من / شیری و یکی دشت پر از روبه و توره (قطران: رشیدی: توره).
-
باخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] bāxe = لاکپشت: ◻︎ چون باخهای به همت زادی ز بیضهٴ دین / دان خصم جان هوا را چون ماهیان هوا را (امیرخسرو: مجمعالفرس: باخه).
-
یاور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] yāvar قطعهچوب یا فلزی که با آن چیزی را در هاون بکوبند؛ دستۀ هاون: ◻︎ قَدَر از سر گرز او ساخت یاور / قضا از سر خصم او کرد هاون (نزاری: مجمعالفرس: یاور).
-
بغند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] baqand چرم؛ پوست حیوان؛ غرغن؛ غرغند: ◻︎ روز هیجا از سر چابکسواری بردری / از برخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند (سوزنی: مجمعالفرس: بغند).