کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشک و تر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خشک اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xošk[']andām لاغر؛ نحیف.
-
خشک انگبین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خشکنگبین، خشکنجبین› xošk[']angabin ۱. نوعی صمغ شیرین.۲. عسلی که در کندو خشک شده باشد.
-
خشک بازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xoškbāze شاخههای خشکی که از درخت بریده باشند.
-
خشک پی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xoškpey بدقدم؛ شوم.
-
خشک جان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xoškjān ۱. بیذوق؛ بیفضلوهنر.۲. فاقد عشق.
-
خشک دامن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ تردامن] [قدیمی، مجاز] xoškdāman = پاکدامن
-
خشک دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xoškdast = خسیس
-
خشک رود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (جغرافیا) xoškrud دره یا رودخانهای که جریان آب در آن قطع شده باشد.
-
خشک سالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xošksāli کاهش شدید باران که موجب قحطوغلا میشود.
-
خشک سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xošksar ۱. بیعقل؛ احمق.۲. تندخو.
-
خشک مغز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xaškdemāqz فاقد توانایی دریافت افکار جدید؛ قشری.۲. یاوهگو.
-
خشک نای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خشکنا› (زیستشناسی) [قدیمی] xošknāy = حنجره
-
سایه خشک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sāyexošk ۱. خشکشده در سایه.۲. میوهای که آن را در سایه خشک کرده باشند.
-
آب خشک کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābxoškkon کاغذ پرزدار که با آن خطهایی را که با جوهر بر کاغذ نوشته شده خشک میکنند.