کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشک خار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خشک مغز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xaškdemāqz فاقد توانایی دریافت افکار جدید؛ قشری.۲. یاوهگو.
-
خشک نانک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xošknānak نانی که با آرد، روغن، و شکر تهیه میکردند و پس از پختن آن را خشک میکردند.
-
خشک نانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xošknānae نانی که بدون نانخورش خورده میشود: ◻︎ چون روز گردد میدَوَد از بهر کسب و بهر کد / تا خشکنانهٴ او شود از مشتری ترنانهای (مولوی۱: ۸۶۹).
-
خشک نای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خشکنا› (زیستشناسی) [قدیمی] xošknāy = حنجره
-
سایه خشک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sāyexošk ۱. خشکشده در سایه.۲. میوهای که آن را در سایه خشک کرده باشند.
-
آب خشک کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābxoškkon کاغذ پرزدار که با آن خطهایی را که با جوهر بر کاغذ نوشته شده خشک میکنند.
-
جستوجو در متن
-
خارک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ خار] (زیستشناسی) xārak ۱. خار کوچک.۲. نوعی خرمای زرد و خشک؛ خرک.
-
خار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xār] xār ۱. (زیستشناسی) هریک از زائدههای نوکتیزی که در شاخههای بعضی درختان و گیاهان میروید؛ تیغ.۲. هرچیز شبیه تیغ گیاه.۳. استخوان تیز ماهی.〈 خار راه کسی شدن: [مجاز] مانع کسی شدن.〈 خار مغیلان: (زیستشناسی) = مغیلان〈 ...
-
خاشاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خاشک، خاشه، خاش› xāšāk ۱. ریزۀ چوب، علف، کاه، و مانندِ آن.۲. خار؛ خس؛ علف خشک.
-
خس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xas ۱. ریزۀ کاه، علف خشک، و مانند آن؛ خار؛ خاشاک.۲. [قدیمی، مجاز] انسان پست، فرومایه، ناکس، و زبون: ◻︎ بدان رسید که بر ما به زنده بودن ما / خدایوار همی منتی نهد هر خس (عسجدی: ۴۵).
-
شنگله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زنگله› [قدیمی] šangole ۱. ریشۀ پرده و دستار و جامه.۲. خوشه.۳. خوشۀ جو یا گندم.۴. خوشۀ انگور.۵. خوشۀ خرما: ◻︎ درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک / اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد (ناصرخسرو: ۲۷۹).
-
بغاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پغاز، براز› [قدیمی] beqāz ۱. قطعهای چوب که در کفشدوزی میان قالب کفش قرار میدهند.۲. چوبی که نجار هنگام شکافتن چوب دیگر در شکاف آن میگذارد که از هم باز شود؛ فانه؛ پانه؛ فهانه؛ پهانه؛ بفار؛ گاز: ◻︎ ژاژ همی خایم و ژاژم شده خشک / خار دارد همه ...