کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشکی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xoški ۱. خشک و بیآب بودن.۲. (اسم) [مقابلِ دریا] زمین؛ برّ.۳. یبوست.۴. [قدیمی] خشکسالی.
-
جستوجو در متن
-
جف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جفّ] [قدیمی] jaf[f] خشکی.
-
خشک بازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xoškbāze شاخههای خشکی که از درخت بریده باشند.
-
خلیج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (جغرافیا) xalij قسمتی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد؛ شاخابه.
-
بغاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (جغرافیا) [قدیمی] boqāz شعبهای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط میسازد یا دو خشکی را از هم جدا میکند؛ تنگه؛ باب: بغاز داردانل.
-
بری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بَرّ) [عربی. فارسی] barri ۱. مربوط به بَرّ؛ بیابانی.۲. [مقابلِ بحری] ساکن خشکی: جانوران بری.
-
سیلورین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: silurien] (زمینشناسی) silo(u)riyan دومین دوره از دوران پالئوزوئیک که در آن نخستین جانوران در روی خشکی پدید آمدند.
-
شکوفا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šo(e)kufā ۱. شکفته؛ ویژگی غنچۀ باز شده.۲. میوۀ خشکی که بهخودیخود بشکافد.
-
تنگه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (جغرافیا) tange شعبهای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط میسازد؛ بغاز؛ باب.
-
یبس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] yobs ۱. خشک شدن؛ خشکی.۲. [مجاز] دارای خلقوخوی جدّی و غیر صمیمی.
-
فلات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فلاة، جمع: فَلوات] (جغرافیا) falāt هر یک از قسمتهای مرتفع و بسیار پهناور سطح زمین که حداقل از یک طرف به زمین پستتری محدود است.〈 فلات قاره: (زمینشناسی) قسمتی از کف اقیانوس که متصل به خشکی ساحلی میباشد و محل تهنشتهایی است که اص...
-
نسیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] nasim ۱. جریان ضعیف هوا که جهت وزش آن در مواقع مختلف تغییر میکند مانند نسیم خشکی هنگام شب به سمت دریا و نسیم دریا هنگام روز به جانب خشکی؛ هوای خنک؛ باد ملایم.۲. [قدیمی] بوی خوش.
-
ابرنجک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ارتجک› [قدیمی] 'abranjak برق؛ رعدوبرق؛ صاعقه: ◻︎ صحرای بینبات پر از خشکی / گویی که سوختهست به ابرنجک (دقیقی: ۱۰۳).
-
بسنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بشنج› [قدیمی] besanj ۱. خشکی پوست صورت.۲. لکهای که در چهرۀ انسان پیدا میشود؛ ککمک؛ کلف.