کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشنبرگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خشن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] xašen ۱. [مجاز] فاقد نرمش و مهربانی؛ تندخو: نگاه خشن.۲. [مجاز] فاقد لطافت یا ظرافت؛ زمخت: صدای خشن.۳. [مقابلِ نرم] زبر؛ ناهموار: پوست خشن.
-
خشن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xašen کبود.
-
برگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: valg] barg ۱. (زیستشناسی) قسمتی از گیاه که معمولاً سبز، پهن، یا سوزنی است.۲. واحد شمارش ورقۀ کاغذ: یک برگ کاغذ.۳. ورقی برای بازی.۴. نوعی کباب تهیهشده از قطعههای گوشت گوسفند یا گوساله.۵. ورقی برای یادداشت؛ فیش.۶. [قدیمی] ساز و نوا؛ سا...
-
آتش برگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ātašbarg آتشزنه؛ آتشگیره.
-
برگ ریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bargriz ۱. (زیستشناسی) گیاهی که در زمستان برگهای آنها میریزد و در بهار دوباره سبز میشود.۲. (اسم) پاییز؛ خزان.
-
برگ ریزان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برگریز› bargrizān خزان؛ فصل پاییز که برگ درختان میریزد: ◻︎ شرط است که وقت برگریزان / خونابه شود ز برگ، ریزان (نظامی۳: ۵۱۴).
-
برگ ماهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bargmāhi نوعی ماهی کمیاب که از دریای سیاه به دریای خزر آورده شده.
-
بی برگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bibarg ۱. درختی که برگهایش ریخته باشد.۲. [قدیمی، مجاز] بینوا؛ بیسروسامان.
-
کلم برگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kalambarg نوعی کلم با برگهای پهن و پیچیدهبههم که بهصورت خام و پخته مصرف میشود؛ کلمپیچ.
-
لاش برگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lāš[a]barg برگ پلاسیده؛ برگ ازدرختافتاده و پوسیده.
-
رگ برگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) ragbarg برآمدگیهای باریک رگمانند در برگ درختان و گیاهها.
-
هفت برگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) haftbarg مازریون.
-
جستوجو در متن
-
بستیناج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از لاتینی] ‹بستیباج، بستیاج› (زیستشناسی) [قدیمی] bastināj گیاهی خاردار، با برگهای ریز و خشن، گلهای سفید یا آبیرنگ، و شاخههای کوتاه که از شاخههای نازک آن خلال دندان درست میکنند؛ خلال مکه.
-
کاسمو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سُغدی. فارسی] ‹ کاسموی› [قدیمی] kāsmu ١. موی خوک.٢. موی زبر و خشن: ◻︎ چو کاسموی گیاهان او برهنه ز برگ / چو شاخ رنگ درختان او تهی از بار (فرخی: ۵۱).