کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشنود ساخت او را پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
یاور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] yāvar قطعهچوب یا فلزی که با آن چیزی را در هاون بکوبند؛ دستۀ هاون: ◻︎ قَدَر از سر گرز او ساخت یاور / قضا از سر خصم او کرد هاون (نزاری: مجمعالفرس: یاور).
-
سیاه کاسه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] ‹سیهکاسه› [قدیمی، مجاز] siyāhkāse بخیل؛ خسیس؛ فرومایه:◻︎ چرخ سیاهکاسه خوان ساخت شبروان را / نان سپید او مه و نانریزههاش اختر (خاقانی: ۱۸۶).
-
بوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر از بودن) [پهلوی: bavišn] ‹بودش، باشش، بوشن› [قدیمی] boveš ۱. هستی؛ وجود.۲. تقدیر؛ سرنوشت: ◻︎ هرآنچیز کاو ساخت اندر بُوِش / بر آن است چرخ روان را روش (فردوسی: ۱/۲۳۱).
-
گوساله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gusāle بچۀ گاو.〈 گوسالهٴ سامری: [قدیمی] گوسالهای که مردی از بنیاسرائیل به نام سامری از زر ساخت و در غیاب حضرت موسی مردم را به پرستش آن دعوت کرد.
-
زیپلین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zeppelin ‹زپلن› ziplin نوعی ناو هوایی که به نام مخترع آن زیپلین مهندس آلمانی معروف شده؛ دیریژابل. Δ وی در سال ۱۹۰۰ میلادی نخستین بالون از نوع دیریژابل را ساخت.
-
چشمه خیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] če(a)šmexiz ویژگی زمینی که هر جای آن را بکنند آب بیرون آید؛ ویژگی زمین یا دامنۀ کوهی که بتوان از آن چشمهای جاری ساخت؛ پرآب.
-
تغمده اللـه برحمته
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] [قدیمی] taqammadahollāhober-ahmateh[i] خداوند او را در رحمت خود بپوشاناد؛ خداوند او را غریق رحمت کناد.
-
ورا
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر + حرف) ve(o)rā او را؛ وی را.
-
درفش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: drafš] de(a)rafš =پرچم〈 درفش کاویان: (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی. Δ دراصل، نام درفشی است که آهنگری کاوهنام با بر سر نیزه کردن پیشدامن چرمی خود ساخت و مردم را بر ضحاک شورانید و فریدون را به پادشاهی برگزید. بعدها پی...
-
ش
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [']aš, š ۱. او؛ آن: کاغذش، قلمش، کتابش.۲. او را؛ آن را: شستمش.۳. به او: گفتمش.۴. برای او (در حالت مفعولی): شرمش آمد. Δ هرگاه با کلمهای که آخر آن «ه» باشد ترکیب شود الفی در میانه میآورند: جامهاش، گفتهاش.
-
کرته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] korte ۱. پیراهن.۲. نیمتنه: ◻︎ بر او گشت گریان و رخ را بخست / همه کرته بدرید و او را ببست (فردوسی: ۳/۹۱).
-
دستگیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] dastgir ۱. دستگیرنده؛ کسی که دست دیگری را بگیرد و به او کمک و یاری کند؛ یاریکننده؛ مددکار.۲. (صفت مفعولی) کسی که او را بگیرند و زندانی کنند؛ گرفتار؛ اسیر.
-
پهند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pahand ۱. دام؛ تله: ◻︎ چون نهاد او پهند را نیکو / قید شد در پهند او آهو (رودکی: ۵۴۶).۲. دامی که با آن جانوران را صید کنند.
-
هر آنچش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، ضمیر) har[']ānčeš هرآنچه او را؛ هرآن چیز که او را: ◻︎ بفرمود تا پهلوان سپاه / بخواهد هرآنچش بباید ز شاه (فردوسی: ۷/۵۰۴).
-
سخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] saxte ۱. سنجیده.۲. وزنشده.۳. سنجیدهشده؛ محدود: ◻︎ خرد را و جان را همی سنجد او / در اندیشهٴ سخته کی گنجد او (فردوسی: ۱/۱۳).