کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خسرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خسرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: husrūv] xosro[w] پادشاه.〈 خسرو سیارگان: [قدیمی، مجاز] = خورشید〈 خسرو مشرق: [قدیمی، مجاز] = خورشید
-
جستوجو در متن
-
پیختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] pixtan در هم پیچیدن؛ پیچیدن: ◻︎ همه طومارها به هم درپیخت / داد تا پیک پیش خسرو ریخت (نظامی۴: ۷۳۱).
-
ملوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مَلِک] moluk = مَلِک〈 ملوک لخمیین: ملوک حیره یا مناذره که در زمان خسروپرویز منقرض شدند.
-
آموده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āmude ۱. ساخته.۲. آراسته: ◻︎ دو خرگه داشتی خسرو مهیا / برآموده به گوهر چون ثریا (نظامی۲: ۲۸۵).۳. بهرشتهکشیدهشده.
-
خباره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خپاره› xabāre جست و چالاک؛ چابک و زرنگ: ◻︎ فلک روغنگری گشتهست بر ما / به کار خویش در جلد و خباره (ناصرخسرو: ۴۶۰).
-
خسروی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به خسرو) xosra(o)vi ۱. مربوط به خسرو.۲. (حاصل مصدر) پادشاهی.۳. لایق و درخور پادشاه؛ شاهانه.۴. [مجاز] خوب.
-
خشکسار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xošksār زمین خشک و بیآبوعلف: ◻︎ به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵: ۱۰۰۲).
-
فروق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ فریق] [قدیمی] foruq = فریق: ◻︎ خسرو صاحبالقرآن، تاج فروق خسروان / جعفر دین به صادقی، حیدر کین به صفدری (خاقانی: ۴۲۳).
-
پرده سرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پردهسرای› [قدیمی] pardesarā سراپرده؛ خیمه؛ چادر: ◻︎ بر در پردهسرای خسرو پیروزبخت / از پی داغ آتشی افروخته خورشیدوار (فرخی: ۱۷۶).
-
تاژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tāž خیمه؛ چادر: ◻︎ خسرو غازی آهنگ بخارا دارد / زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۱۱).
-
گرگ آشنایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] gorg[']āš[e]nāyi اظهار آشنایی و دوستی از روی نفاق و مکر: ◻︎ مکن قصد جفا گر باوفایی / ز سگطبعی بود گرگآشنایی (ناصرخسرو: لغتنامه: گرگآشنانی).
-
پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی:pataxšā] ‹پادشا، پادشه› pād[e]šāh ۱. فرمانروای مقتدر و صاحب تاجوتخت؛ سلطان؛ ملک؛ شهریار؛ خدیو؛ خسرو؛ کشورْخدا؛ کیهانخدیو.۲. [قدیمی، مجاز] مسلط.
-
پناخسرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خسروپناه› [قدیمی] panāxosro[w] ۱. پادشاهی که شاهان دیگر در پناه او باشند: ◻︎ مرا کَز دست خسرو نقل و جام است / نه کیخسرو پناخسرو غلام است (نظامی۲: ۱۷۷).۲. پادشاه بزرگ.
-
دستاربند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] dastārband ۱. کسی که دستار به سر ببندد؛ آنکه عمامه بر سر میگذارد.۲. عالِم؛ فقیه: ◻︎ خسرو دستاربندان آن که دارد خسروی / بر خداوندان دستار از خداوند کلاه (سوزنی: ۳۴۲).