کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xaste ۱. ویژگی کسی یا چیزی که از کار و فعالیت زیاد کمتوان شده است.۲. [قدیمی، مجاز] آزرده.۳. [قدیمی] مجروح؛ دردمند: ◻︎ به تیرش خسته شد ویس دلارام / برآمد دِلْش را زآن خستگی کام (فخرالدیناسعد: ۱۳۰).۴. [قدیمی، مجاز] عاشق.
-
خسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] xaste = هسته
-
واژههای مشابه
-
خسته بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xasteband ۱. پارچه، نوار، و مرهمی که بر روی زخم و جراحت میبندند.۲. (اسم، صفت) شکستهبند.
-
خسته جگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xastejegar ۱. آزردهخاطر.۲. غمگین.
-
خسته دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xastedel ۱. آزردهدل.۲. غمدیده.
-
دل خسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] delxaste خستهدل؛ دلآزرده؛ دلخون؛ دلشکسته؛ دلریش؛ اندوهگین.
-
پی خسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پیخست› peyxaste ۱. پایخست؛ پایمالشده؛ لگدکوبشده.۲. خسته؛ درمانده.۳. ناتوان؛ عاجز: ◻︎ دلخسته و محرومم و پیخسته و گمراه / گریان به سپیدهدم و نالان به سحرگاه (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۲۰).
-
جستوجو در متن
-
پی خست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) peyxast = پیخسته
-
کلول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] kolul ۱. کند شدن.۲. خسته شدن.
-
تازه نفس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] tāzenafas کسی که تازه به کاری مشغول شده و هنوز خسته نشده است؛ تازهدم.
-
جان فرسا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جانفرسای› [مجاز] jānfarsā ۱. خستهکننده.۲. دردناک.
-
ستوهیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sotuhide ۱. خسته و درماندهشده.۲. بهتنگآمده.
-
خستگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xastegi ۱. خسته بودن.۲. (اسم) [قدیمی] جراحت.