کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خر داغ می کنند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پرخاش خر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] parxāšxar خریدار جنگ؛ جنگاور؛ جنگجو؛ دلیر؛ پرخاشجو: ◻︎ برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاشخر (فردوسی: ۵/۱۸۱).
-
جستوجو در متن
-
داغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: dāk] dāq ۱. [عامیانه] بسیارگرم؛ سوزان.۲. [مجاز] جالب؛ هیجانانگیز.۳. (اسم) [مجاز] نشانه.۴. (اسم) [مجاز] غم و اندوه و درد و رنج که از مرگ عزیزی به انسان دست دهد: ◻︎ ای خضر غیر داغ عزیزان و دوستان / حاصل تو را ز زندگی جاودانه چیست؟ (صائب:...
-
ذابح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zābeh ۱. ذبحکننده؛ گلوبرنده.۲. (اسم) داغ گلوی ستور.۳. (اسم) آهن داغ که با آن گردن ستور را داغ کنند.
-
پرچین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) parčin ۱. دیواری که از بوتههای خار و شاخههای درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند.۲. شاخوبرگ درخت و بوتههای خار که بر سر دیوار باغ بهردیف بگذارند تا مانع عبور شود: ◻︎ تا نگار من ز سنبل بر سمن پرچین نهاد / داغ حسرت بر دل صورتگران چین نه...
-
برغندان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برقندان› [قدیمی] barqandān ۱. جشن، مهمانی، و عیشوعشرتی که در روزهای آخر ماه شعبان برگزار میشده است: ◻︎ رمضان میرسد اینک دهم شعبان است / می بیارید و بنوشید که برغندان است (نزاری: لغتنامه: برغندان).۲. شرابی که در آخر ماه شعبان میخوردند که ت...
-
تکوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بکوک، تلوک، بلوک، بلوتک› [قدیمی] takuk ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند و در آن شراب بخورند؛ ساغر: ◻︎ می گسار اندر تکوک شاهوار / خور بهشادی روزگار بهار (رودکی: مجمعالفرس: تکوک).
-
نصیبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نصیبَة، جمع: نَصائِب] [قدیمی] nasibe ۱. تقدیر؛ سرنوشت: ◻︎ کنون به آب می لعل خرقه میشویم / نصیبهٴ ازل از خود نمیتوان انداخت (حافظ: ۵۰).۲. نصیب؛ بهره.۳. هرچه که آن را علم و نشان گردانند.۴. سنگی که در گرداگرد حوض نصب کنند.
-
طیلسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طَیلسان، معرب، مٲخوذ از فارسی: تالشان] ‹طالسان، تالسان، طیلس› [قدیمی] te(a)ylasān نوعی جامۀ کلاهدار گشاد، بلند، و شبیه شنل که خواص، مشایخ، یا زردشتیان بر دوش میانداختند؛ ردا.〈 طیلسانِ مطرا: [قدیمی، مجاز] شب؛ تاریکی شب: ◻︎.مستان صبح...