کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرید و فروش کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ارزان خرید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مقابلِ گرانخرید] 'arzānxarid چیزی که به بهای ارزان خریده شده.
-
گران خرید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ ارزانخرید] gerānxarid آنچه به قیمت گران خریده شده.
-
جستوجو در متن
-
بازارگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بازارگه› [قدیمی] bāzārgāh محل بازار و خرید و فروش.
-
بازرگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹بازارگان› bāzargān آنکه کالا را بهصورت عمده خرید و فروش میکند؛ تاجر؛ سوداگر.
-
بارفروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) bārforuš کسیکه انواع ترهبار را بهصورت عمده و زیاد خرید و فروش میکند.
-
قاچاقچی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] qāčāqči کسی که کالای غیرمجاز خریدوفروش کند یا به خرید و فروش غیرمجاز کالایی بپردازد.
-
چوب دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) čubdār ۱. [عامیانه] کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است؛ گلهدار؛ گوسفنددار.۲. [قدیمی] گرزدار؛ چوبکزن.
-
کاسب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] kāseb ١. کسی که مغازهای دارد و در آن کالایی را خرید و فروش میکند.۲. [قدیمی، مجاز] کسی که برای به دست آوردن چیزی میکوشد؛ کوشنده.
-
نسیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: نسیئَة] nasiye ۱. خرید و فروش چیزی بهصورتی که پول آن بعداً پرداخت شود.۲. (قید) بهطور نسیه: آن لباس را نسیه خریدم.
-
دست فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) dastforuš ۱. کسی که کالایی روی دست میگیرد و در کوچه و بازار برای فروش میگرداند.۲. [مجاز] فروشندۀ دورهگردی که برای فروختن اجناس خود جای خاصی ندارد.
-
برده فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) bardeforuš فروشندۀ غلام و کنیز.
-
مخامرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مخامَرة] [قدیمی] moxāmerat ۱. مقیم شدن.۲. پیوسته در خانه بودن.۳. در فروش حیله کردن.۴. راه یافتن شکوتردید در دل.۵. آمیختن باهم؛ معاشرت کردن.
-
گوشت فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) guštforuš کسی که گوشت گاو و گوسفند میفروشد؛ قصاب.
-
دوخته فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) duxteforuš کسی که شغلش دوختن و فروختن انواع لباسهای مردانه و زنانه و بچگانه است.