کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خروش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اخروش، اخرش، خرش› xoruš ۱. بانگ؛ فریاد.۲. (بن مضارعِ خروشیدن) = خروشیدن
-
جستوجو در متن
-
صراخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] sorāx فریاد؛ آواز بلند؛ خروش.
-
لغط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] laqat بانگ؛ خروش؛ آواز درهم و مبهم.
-
نیوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] nive ناله؛ افغان؛ خروش؛ گریه؛ نوحه.
-
وغا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وغی] [قدیمی] vaqā خروش و غوغا؛ شور و غوغا در جنگ؛ جنگ.
-
غرنبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) qorombe ۱. [عامیانه] بانگ و فریاد؛ خروش.۲. [قدیمی] سخن درشت.
-
خنبره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خمبره› [قدیمی] xombare = خمره: ◻︎ خنبرۀ نیمه برآرد خروش / لیک چو پر گردد، گردد خموش (نظامی۱: ۹۴).
-
چکاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] čakāv =چکاوک: ◻︎ چو خورشید بر زد سر از برج گاو / ز هامون برآمد خروش چکاو (فردوسی۲: ۱۳۱۹)
-
وجد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی] vajd ۱. خوشی؛ خوشحالی؛ شادی.۲. (تصوف) حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دستافشانی همراه است.
-
آرمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹آرامیدن، آرمدن، ارمیدن› 'āramidan ۱. آرام گرفتن؛ آرام شدن؛ آسودن؛ آسوده شدن؛ آرامش یافتن.۲. خوابیدن؛ کم شدن؛ از جوشوخروش افتادن؛ آزاد شدن؛ رهایی یافتن.
-
غرنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] qorombidan بانگ و خروش برآوردن؛ صدای درشت و کلفت درآوردن؛ فریاد و غوغا کردن: ◻︎ لشکر شادبهر درجنبید / نای رویین و کوس بغرنبید (عنصری: ۳۶۶).
-
غلیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qalayān ۱. جوشیدن آب یا چیز دیگر.۲. جوشیدن مایع در دیگ.۳. [مجاز] به جوشوخروش آمدن؛ به هیجان آمدن.۴. [مجاز] جوشوخروش؛ هیجان.
-
پرخاش خر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] parxāšxar خریدار جنگ؛ جنگاور؛ جنگجو؛ دلیر؛ پرخاشجو: ◻︎ برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاشخر (فردوسی: ۵/۱۸۱).
-
چکاچاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [مخففِ چاکاچاک] ‹چکاچک، چکچاک، چکچک، چخاچخ، چقاچاق، چقاچق› čakāčāk صدای به هم خوردن سلاحهایی از قبیل شمشیر، گرز، تبرزین، و امثال آنها یا هر صدایی مانند آن: ◻︎ برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاشخر (فردوسی: ۵/۱۸۱).