کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ابتهاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ebtehāj شاد شدن؛ شادی کردن؛ شادی؛ شادمانی؛ خوشی؛ خرمی؛ خوشحالی.
-
نضرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نضرة] [قدیمی] nazrat ۱. تروتازه و شاداب شدن.۲. شادابی و خرمی گیاه.
-
هزت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: هزّة] [قدیمی] hezzat ۱. نشاط و خرمی.۲. (اسم) صدای رعد.
-
بهجت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: بَهجة] be(a)hjat ۱. شادمانی؛ سُرور.۲. خرمی؛ شادابی.۳. خوبی.۴. تازگی.
-
بهشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vahišt، مقابلِ دوزخ] behešt ۱. جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود؛ جنت؛ فردوس؛ مینو.۲. جایی که از خوبی و خرمی نظیر نداشته باشد.
-
نضارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نضارة] [قدیمی] nazārat ۱. تروتازه و شاداب شدن.۲. شادابی و خرمی گیاه یا درخت.
-
کروز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کروژ› [قدیمی] koruz شادی؛ نشاط؛ عیش و طرب: ◻︎ با کروز و خرمی آهو به دشت / میخرامد چون کسی کاو مست گشت (رودکی: ۵۳۴).
-
دلارا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹دلآرا، دلآرای› [مجاز] delārā ۱. چیزی یا کسی که مایۀ نشاط و خرمی دل باشد؛ دلآراینده.۲. محبوب و معشوق؛ دلبر زیبا.
-
نزهت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نزهة] [قدیمی] nozhat ۱. پاکی؛ پاکیزگی.۲. پاکدامنی.۳. خوشحالی؛ خرمی.۴. سیر و گشت؛ تفرج.
-
تازگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) tāzegi ۱. نو بودن.۲. [مجاز] طراوت.۳. [مجاز] خرمی؛ خوشی؛ شادمانی.۴. (قید) اخیراً.
-
باصفا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bāsafā ۱. دارای پاکیزگی و خرمی.۲. ویژگی باغ و بستان و جای خوشآبوهوا.۳. [مجاز] خوشخو؛ مهربان؛ پاکدل؛ خوشنیت.
-
ارد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ard روز بیستوپنجم از هر ماه خورشیدی: ◻︎ اردروز است فرخ و میمون / با همه لهو و خرمی مقرون (مسعودسعد: ۵۵۰)، ◻︎ سرآمد کنون قصهٴ یزدگرد / به ماه سپندارمذ روز ارد (فردوسی: ۸/۴۸۸).
-
خرم دین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xorramdin ۱. هریک از پیروان بابک خرّمی (رهبر ایرانی خرمدینان که قیام آنان علیه خلفای عباسی را رهبری کرد).۲. [مجاز] کسی که به محرّمات دینی بیاعتقاد یا بیتوجه باشد؛ اِباحتی.
-
دیباذر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dadviātur] [قدیمی] deybāzar دیبهآذر؛ نام روز هشتم از هر ماه خورشیدی که که زردشتیان در این روز جشنی برپا میکردند: ◻︎ ز دیباذرت خرمی بهره باد / همان آذرت سال و مه شهره باد (فردوسی: لغتنامه: دیباذر).
-
حضور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hozur ۱. [مقابلِ غیبت] حاضر شدن؛ حاضر بودن.۲. نزد کسی بودن.۳. وجود و ظهور.۴. (اسم) نزد؛ پیشگاه.۵. (اسم) کلمۀ احترامآمیز که پیش از نام شخص بزرگ گفته و نوشته میشود.۶. (تصوف) غیبت از خلق و نزدیک شدن به حق.۷. [قدیمی] شکفتگی و خرمی.