کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرقة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خرقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خرقَة] xerqe ۱. (تصوف) جبهای که از دست پیر میپوشیدهاند و گاهی از تکههای گوناگون دوخته میشد.۲. [قدیمی] نوعی پوستین بلند.۳. [قدیمی] تکهای از پارچه یا لباس.〈 خرقه از کسی داشتن: (تصوف) مرید و پیرو کسی بودن و خرقه از او گرفتن: ◻︎ ه...
-
خرقه بازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] (تصوف) xerqebāzi به وجد و سرور آمدن صوفیان هنگام سماع، پایکوبی، و جامه دریدن آنان در حالت وجد و حال.
-
خرقه پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] xerqepuš ۱. گدا.۲. [مجاز] صوفی؛ درویش.
-
خرقه سوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] xerqesuz ۱. ویژگی درویشی که در حال جذبه خرقه را از تن درمیآورد و میسوزاند.۲. (قید) در حال سوزاندن خرقه: ◻︎ گه آسوده در گوشهای خرقهدوز / گه آشفته در مجلسی خرقهسوز (سعدی۱: ۱۰۳).
-
جستوجو در متن
-
شولا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کولا› šo[w]lā خرقه؛ خرقۀ درویشی.
-
لام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lām خرقۀ درویشی.
-
صاحب دلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] sāhebdalq ۱. ژندهپوش.۲. صوفیای که خرقه بر تن کند.
-
دلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (تصوف) dalq خرقه؛ پوستین؛ جامۀ درویشی؛ لباس ژنده و مرقع که درویشان به تن میکنند.
-
ژنده پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) žendepuš ۱. کسی که لباس کهنه و پاره بر تن داشته باشد؛ کهنهپوش.۲. [قدیمی] خرقهپوش.
-
مرقع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] moraqqa' ۱. (تصوف) خرقهای که پینههای چهارگوش داشته باشد.۲. [قدیمی] کاغذ یا چیز دیگر که بر آن خط رقاع یا خطوط دیگر نوشته شده باشد.۳. [قدیمی] جامۀ وصلهدار و دوختهشده از قطعات مختلف.
-
صبوحی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به صبوح، اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] sabuhi شرابی که صبح زود بخورند.〈 صبوحی زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] نوشیدن شراب در بامداد: ◻︎ بر من که صبوحی زدهام خرقه حرام است / ای مجلسیان راه خرابات کدام است (سعدی۲: ۳۴۷).
-
خستوانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خستونه، خستانه› [قدیمی] xa(o)stovāne ۱. خرقه؛ جامۀ درویشان.۲. نوعی جامۀ پشمی خشن: ◻︎ نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ / ز خستوانه چه مایه به است شوشتری (معروفی بلخی: شاعران بیدیوان: ۱۴۴).
-
قصارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قِصارة] [قدیمی] qe(a)sārat حرفۀ قصار؛ پیشۀ گازر؛ گازری.〈 قصارت کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] شستن؛ شستوشو دادن: ◻︎ امام خواجه که بودش سر نماز دراز / به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد (حافظ: ۲۷۲ حاشیه).
-
قلب شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qalbšenās ۱. آنکه زر و سیم ناسره را بشناسد.۲. آنکه باطل را از حق تمیز دهد.۳. کسی که مردم ریاکار را تشخیص دهد: ◻︎ گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ / یا رب این قلبشناسی ز که آموخته بود (حافظ: ۲۲۶).