کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرسند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: xorsand] ‹خورسند› xorsand ۱. شادمان؛ خوشحال.۲. قانع.
-
جستوجو در متن
-
خورسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xorsand = خرسند
-
ارتضا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ارتضاء] [قدیمی] 'ertezā خشنود و خرسند شدن؛ رضایت.
-
تبجح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tabajjoh ۱. فخر و مباهات کردن.۲. شاد و خرسند شدن.
-
قناعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قَناعة] qa(e)nā'at ۱. راضی و خرسند بودن به چیزی که فرد در اختیار دارد.۲. صرفهجویی.
-
سلوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] solvān ۱. فراموش کردن؛ از یاد بردن امری یا کسی.۲. سرگرم شدن.۳. خرسند و بیغم شدن.
-
راضی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] rāzi ۱. خشنود؛ شادمان؛ خوشدل؛ خرسند.۲. (تصوف) ویژگی سالکی که به مقام رضا رسیده است.
-
چراخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چراخوار› [قدیمی] čerāxor ۱. جای چریدن حیوانات علفخوار؛ چراگاه؛ علفزار: ◻︎ خرسند شدی به خور ز گیتی / زیرا تو خری جهان چراخور (ناصرخسرو: ۹۳).۲. (صفت فاعلی) حیوان چرنده و خورندۀ علف.
-
تسلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasalli ۱. خرسندی یافتن؛ آرام یافتن از اندوه؛ خرسند و بیغم شدن.۲. بیغمی؛ بیاندوهی.〈 تسلی دادن: (مصدر متعددی) دلجویی کردن از شخص عزادار و ماتمزده و غمواندوه او را تخفیف دادن.
-
شخار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [آرامی] ‹اشخار، شخیره› šaxār قلیا که از اشنان گرفته میشود و در صابونپزی به کار میرود: ◻︎ از نمک رنگ او گرفته قرار / خاکش از گرد شور گشته شخار (عنصری: لغت فرس۱: شخار)، ◻︎ چه باید تو را سلسبیل و رحیق / چو خرسند گشتی به سرکه و شخار؟ (ناصرخسرو۱:...
-
غاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] qāb ۱. بیهوده و یاوه: ◻︎ تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب / تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب.(رودکی: ۵۲۰)، ◻︎ زآن همه وعدۀ نیکو ز چه خرسند شدی / ای خردمند بدین نعمت پوسیدۀ غاب (ناصرخسرو: ۱۸۸).۲. خراب و ضایع.