کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرد و خاکشی شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bixerad بیعقل؛ کودن.
-
کم خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kamxerad کمعقل؛ احمق؛ ابله.
-
گسسته خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gosastexerad کمخرد؛ بیعقل.
-
کوته خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کوتاهخرد› [مجاز] kutahxerad کمعقل؛ کمخرد.
-
سال خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sālxord دختر یا پسر که کمتر از پنج سال داشته باشد؛ تحویل سال؛ هنگام تحویل سال؛ گردش سال: ◻︎ گریان به یاد روی تو رفتم ازاین جهان / چو طفل سالخرد که گریان به خواب شد (محمدقلی سلیم: لغتنامه: سالخرد)
-
صاحب خرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] sāhebxerad خردمند؛ عاقل: ◻︎ بِه است از دد انسان صاحبخرد / نه انسان که در مردم افتد چو دد (سعدی۱: ۶۲).
-
سبک خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] sabokxerad سبکعقل؛ کمخرد؛ سادهلوح: ◻︎ جز آن سبکخرد شوربخت سوختهمغز / که غره کرد مر او را به خویشتن شیطان (فرخی: ۳۲۷).
-
جستوجو در متن
-
فنودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] fonudan فریفته شدن؛ مغرور شدن: ◻︎ بفنود تنم بر درم و آب و زمین / دل بر خرد و علم و به دانش بفنود (رودکی: ۵۱۵).
-
انسجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ensejām ۱. منظم شدن و با هم جور شدن.۲. روان بودن کلام و عاری بودن آن از تعقید و تکلف و تصنع.۳. مستحکم شدن؛ استوار شدن؛ استواری.
-
ذلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zalaq ۱. تیز شدن؛ تیز شدن کارد و مانند آن.۲. فصیح و تیززبان شدن؛ تیززبانی.
-
خاکشیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) xāk[e]šir ۱. گیاهی خودرو با شاخههای باریک، برگهای دراز، و گلهای کوچک زردرنگ.۲. دانههای سرخرنگ این گیاه که در غلاف نازکی جا دارد و به عنوان ملین استفاده میشود؛ خاکشی؛ خاکشو.۳. جانوری ریز، سختپوست، و سرخرنگ شبیه دانۀ خاکشیر ک...
-
ذلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ذلّة] zellat ذلیل شدن؛ خوار شدن؛ پست و زبون شدن؛ خواری؛ زبونی.
-
سفول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] soful پست شدن؛ کمقدر شدن؛ فرومایه شدن؛ پستی و فرومایگی.
-
تمسکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamaskon ۱. مسکین شدن؛ فقیر شدن؛ تهیدست شدن.۲. خوار و حقیر شدن.۳. درویشی.