کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرده استخوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خرده بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xordebin باریکبین؛ نکتهسنج.
-
خرده بینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] xordebini باریکبینی؛ نکتهدانی؛ زیرکی؛ هوشمندی.
-
خرده پا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xordepā ۱. ویژگی کاسب کمبضاعت، دورهگرد، و کممایه؛ کمدرآمد.۳. نوپا.
-
خرده حساب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] xordehesāb ۱. قرض یا طلب جزئی.۲. [عامیانه، مجاز] کینه.
-
خرده دان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xordedān = خردهبین: ◻︎ سعدی دلاوری و زبانآوری مکن / تا عیب نشمرند بزرگان خردهدان (سعدی۱: ۶۶۱).
-
خرده ریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹خردهریزه› [عامیانه] xorderiz چیزهای خُرد، کمبها، پراکنده، و بیهوده.
-
خرده شناس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xordešenās = خردهبین
-
خرده فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xordeforuš ۱. [مقابلِ عمدهفروش] فروشندهای که کالاها را جزئی میفروشد.۲. فروشندۀ اشیای دستدوم.
-
خرده کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xordekār = خردهبین
-
خرده کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xordekāri ۱. انجام کارهای کوچک و جزئی.۲. [مجاز] بهدقت انجام دادن کاری.
-
خرده گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] xordegāh = بخولق
-
خرده گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xordegir ۱. عیبجو؛ ایرادگیر.۲. = خردهبین
-
خرده گیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] xordegiri عیبجویی؛ انتقاد.
-
خرده مالک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] xordemālek کسی که دارای آب و زمین مختصری است و خود در آن کشتوکار میکند.