کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خردمندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خردمندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xeradmandi خردمند بودن.
-
جستوجو در متن
-
فرزانگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) farzānegi دانایی؛ خردمندی.
-
نقیبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نقیبة] [قدیمی] naqibat خردمندی؛ توانایی در ادارۀ امور.
-
خردمندانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xeradmandāne ۱. از روی خردمندی و عقل: سخن خردمندانه.۲. (قید) عاقلانه: خردمندانه رفتار کردند.
-
دانایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dānāy(')i ۱. زیرکی؛ هوشیاری؛ خردمندی: ◻︎ هرکه در او جوهر دانایی است / در همهچیزیش توانایی است (نظامی۱: ۸۳).۲. عالم بودن؛ دانا بودن
-
شادمانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šad[e]māne ۱. شادمان؛ خوشحال؛ خوشوخرم: ◻︎ در این گیتی سراسر گر بگردی / خردمندی نیابی شادمانه (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ۳۶)، ◻︎ بر آنچه داری در دست شادمانه مباش / وز آنچه از کف تو رفت ازآن دریغ مخور (ناصرخسرو: ۲۶۸).۲. (قید) [قدیمی] توام با شا...
-
تفریق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: تفاریق] tafriq ۱. (ریاضی) کم کردن عدد کوچکتر (مفروق) از عدد بزرگتر (مفروقٌمنه).۲. (ادبی) در بدیع، جدا کردن دو موصوف از یکدیگر و دربارۀ هرکدام حکمی کردن، مانندِ این شعر: من نگویم به ابر مانندی / که نکو ناید از خردمندی ـ او ...
-
کمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] kamāl ۱. بالاترین مرتبۀ چیزی؛ نهایت: با کمال خرسندی.۲. (اسم مصدر) برتر بودن در داشتن صفات نیک؛ کامل بودن؛ آراستگی صفات.۳. درایت؛ دانایی؛ خردمندی.۴. (اسم) (فلسفه) صورت نهایی و طبیعی هرچیز.۵. (اسم مصدر) (تصوف) رسیدن به مرحلۀ محو و فنا.&lan...
-
سیاست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: سیاسة] siyāsat ۱. اداره و مراقبت امور داخلی و خارجی کشور.۲. درایت؛ باهوشی؛ خردمندی.۳. [عامیانه، مجاز] حسابگری منفعتجویانه.۴. برنامۀ کار یا شیوۀ عمل.۵. [قدیمی] عقوبت؛ مجازات.〈 سیاست کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] عقوبت کردن؛ م...