کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خردسال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خردسال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xordsāl ۱. کمسنوسال.۲. (اسم) کودک.
-
جستوجو در متن
-
کم سال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kamsāl خردسال؛ جوان.
-
کوچک ابدال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] kuča(e)k[']abdāl مریدی که از مریدان دیگر خردسالتر یا تازهکارتر باشد.
-
کودک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: kōtak] kudak بچه؛ پسر یا دختر خردسال.
-
زاغ و زوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زاغوزیغ› [عامیانه، مجاز] zāq[q]ozuq ۱. فرزندان خردسال کسی.۲. سروصدا.
-
کنیزک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: kanīčak، مصغرِ کنیز] kanizak ۱. کنیز خردسال.۲. [قدیمی] دختر؛ دخترک.
-
لعبتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی، مصغرِ لعبَة] lo'batak ۱. عروسک.۲. [مجاز] معشوق خردسال.
-
هندوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ هندو] [قدیمی] hendovak ۱. هندوی خردسال.۲. [مجاز] غلام.
-
طفلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [عامیانه] teflak طفل کوچک؛ طفل خردسال. Δ از روی تحبیب و شفقت بهکار میرود: ◻︎ بیندیش از آن طفلک بیپدر / وز آه دل دردمندش حذر (سعدی۱: ۵۱).
-
چچول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چچوله، چچله› (زیستشناسی) čočul ۱. تکۀ کوچک گوشت در قسمت فوقانی فرج زنان که در ختنه بریده میشود و اهل تسنن بریدن آن را سنت میدانند؛ خروسه؛ کلیتوریس.۲. آلت تناسلی پسر خردسال.
-
صغیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] saqir ۱. خُرد؛ کوچک.۲. خردسال.۳. (اسم، صفت) (فقه) پسری که هنوز به حد بلوغ نرسیده.۴. (اسم) (ادبی) در عروض، بحری بر وزن مستفعلن فاعلات مستفعلن.
-
کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ بزرگ] kuča(e)k ۱. دارای جسم یا اندازۀ اندک: دستهای کوچک.۲. (اسم، صفت) آن که سنش کم است؛ خردسال.۳. [مجاز] دارای مقام پایین.۴. [مجاز] بیارزش؛ پست: آدم کوچک و کوتهبینی بود.۵. [مجاز] صفتی که شخص هنگام تواضع به خود میدهد؛ مطیع: من کوچک ش...
-
خرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: xvart] xord ۱. ریز؛ کوچک.۲. (اسم) هرچیز تقسیمشده به قسمتهای کوچکتر و اندکتر: پول خُرد.۳. خردسال.۴. (اسم) ریزۀ هرچیز؛ خرده؛ ریزریز.۵. [قدیمی، مجاز] بیاهمیت.۶. [قدیمی] زیردست.〈 خرد کردن: (مصدر متعدی)۱. ریز کردن.۲. کوبیدن و نرم...
-
غلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: غلمان] qolām ۱. برده، خواه جوان باشد، خواه پیر؛ بنده؛ اجیر.۲. (اسم، صفت) [عامیانه] مطیع؛ ارادتمند.۳. [قدیمی] پسر؛ پسر خردسال.۴. [قدیمی] پسری که موی پشت لبش سبزشده باشد.〈 غلام پست: [قدیمی] کسی که نامههای مردم را از شهری به شه...