کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرامان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرامان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xa(o)rāmān ۱. خرامنده.۲. (قید) در حال خرامیدن.
-
جستوجو در متن
-
ناوناوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] nāvnāvān خرامان.
-
رفل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] rafl خرامان رفتن؛ خرامیدن؛ دامنکشان رفتن.
-
چمانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به چمان، اسم) ‹جمانی› [قدیمی] čamāni ۱. ساقی؛ دهندۀ می؛ بادهپیما؛ میگسار.۲. خرامان.
-
گرازان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gorāzān خرامان: ◻︎ گرازانگرازان نه آ گاه از این / که بیژن نهادهست بر بور زین (فردوسی: ۳/۳۱۱)
-
دنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] danān در حال نشاط و شور و هیجان؛ راه رفتن و خرامان: ◻︎ ابر پشت پیلان تبیرهزنان / از آن رزمگه بازگشته دنان (فردوسی: ۴/۱۰۳).
-
مایل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مائل] māyel ۱. گراینده؛ میلکننده؛ خواهان.۲. خمیده.۳. [قدیمی] خرامان؛ خرامنده: ◻︎ که من به حُسن تو ماهی ندیدهام طالع / که من به قدّ تو سروی ندیدهام مایل (سعدی۲: ۶۵۴).
-
غریویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] qarividan بانگ برآوردن؛ فریاد زدن؛ خروشیدن: ◻︎ غریویدن کوس گردونشکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵: ۹۶۷)، ◻︎ خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنجهای دراز (فردوسی: ۲/۳۹).
-
یارب
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: یا ربّ] yārab[b] ۱. پروردگارا؛ ای خدا.۲. هنگام دعا، ناله به درگاه خدا، یا تعجب گفته میشود: یارب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان / وآن سهیسرو خرامان به چمن بازرسان (حافظ: ۷۷۲).
-
نوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] navān ۱. نالان: ◻︎ همه پیش نوشینروان آمدند / ز کار گذشته نوان آمدند (فردوسی: ۷/۱۱۵).۲. در حال حرکت.۳. خرامان.۴. (صفت) خمیده.۵. (صفت) ضعیف.۶. فریادزنان.۷. (قید) تعظیمکنان؛ کرنشکنان.
-
آهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āhūk، جمع: آهوان] (زیستشناسی) 'āhu پستاندار و نشخوارکننده از راستۀ شکافتهسُمها، با دست و پای دراز و باریک و چشمان زیبا که در دویدن معروف است: ◻︎ دیدی آن جانور که زاید مشک / نامش آهو و او همه هنر است (خاقانی: ۶۸)، ◻︎ یا رب آن آهو...
-
چمان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ چماندن و چمانیدن) [قدیمی] čamān ۱. = چمانیدن۲. (صفت) ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود؛ چمنده؛ خرامنده: ◻︎ سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند / همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند (حافظ: ۳۹۰).۳. (قید) در حال خرامیدن؛ خرامان: ◻︎ همیخورد و اسپش ...
-
سرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sarv, sarp] (زیستشناسی) sarv درختی مخروطیشکل، همیشه سبز، دارای شاخههای کوتاه پوشیده از برگهای ریز که بلندیش تا ۲۰ متر میرسد و چوب آن محکم و بادوام است.〈 سرو آزاد: = (زیستشناسی) سَروْ〈 سرو چمان: [قدیمی، مجاز] = 〈 سرو...