کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خراش دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آسمان خراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ās[e]mānxarāš عمارت بسیاربلند با طبقات زیاد.
-
گوش خراش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] gušxarāš آواز ناهنجار که به گوش آزار برساند.
-
دل خراش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] delxarāš خراشندۀ دل؛ چیزی که دل را بیازارد؛ امری که انسان از آن رنجیده و اندوهگین شود.
-
جان خراش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jānxarāš آنچه روح را بیازارد.
-
جستوجو در متن
-
خراشاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خراشانیدن› xarāšāndan خراش دادن.
-
شخالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] šaxālidan ۱. خراشیدن؛ خراش دادن.۲. خلانیدن.
-
خراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خریشیدن› xarāšidan ۱. خراش دادن.۲. پوست بدن را با سر ناخن زخم کردن.۳. [مجاز] ناراحت کردن.
-
بشکلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پشکلیدن› [قدیمی] beškalidan خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوکتیز: ◻︎ یاسمن لعلپوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلید (کسائی: ۳۳).
-
خریشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) xarišidan خراش دادن؛ خراشیدن: ◻︎ جهان بر شبه داوود است و من چون اوریا گشتم / جهانا یافتی کامت کنون زاین بیش نخریشم (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۸).
-
خاریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) xāridan ۱. کشیدن سر ناخن یا وسیلهای زبر برروی پوست بدن، برای رفع خارش آن؛ خاراندن: ◻︎ به غمخوارگی چون سرانگشت من / نخارد کس اندر جهان پشت من (سعدی۱: ۷۹).۲. (مصدر لازم) خارش پیدا کردن پوست بدن.۳. [قدیمی] خراش دادن؛ خراشیدن: ◻︎ چو خاریدند...
-
تلقیح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talqih ۱. (پزشکی) داخل کردن ویروس یا میکروب ضعیفشدۀ یک مرض واگیردار به بدن از طریق خراش دادن پوست برای تولید بیماری خفیف بهمنظور ایجاد ایمنی در برابر همان مرض، مانند داخل کردن مایۀ آبله به بدن برای جلوگیری از مبتلا شدن به آن؛ مای...