کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خراشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خریشیدن› xarāšidan ۱. خراش دادن.۲. پوست بدن را با سر ناخن زخم کردن.۳. [مجاز] ناراحت کردن.
-
جستوجو در متن
-
مخادشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مخادَشَة] [قدیمی] moxādeše یکدیگر را خراشیدن.
-
شخالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] šaxālidan ۱. خراشیدن؛ خراش دادن.۲. خلانیدن.
-
تخدیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taxdiš ۱. خدشهدار کردن.۲. خراشیدن.
-
احتکاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ehtekāk ۱. خراشیدن.۲. خاریدن.۳. ساییدن؛ اصطکاک.۴. خود را به چیزی مالیدن.
-
حرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] harq ۱. سوزاندن.۲. سوختن.۳. سوختگی.۴. خراشیدن.۵. ساییدن؛ سوهان کردن.
-
خراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xarāš ۱. اثری که از ناخن یا آلتی نوکتیز بر روی چیزی پیدا میشود.۲. زخم کوچک و سطحی بر روی پوست.۳. (صفت) [قدیمی، مجاز] هرچیز بیفایده و دورریختنی.۴. (بن مضارعِ خراشیدن) = خراشیدن۵. خراشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آسمانخراش، جگرخراش، دلخراش،...
-
خریشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) xarišidan خراش دادن؛ خراشیدن: ◻︎ جهان بر شبه داوود است و من چون اوریا گشتم / جهانا یافتی کامت کنون زاین بیش نخریشم (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۸).
-
شخاییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹شخودن، شخالیدن، شخانیدن› [قدیمی] šaxāy(')idan ۱. خراشیدن؛ ریش کردن: ◻︎ چو بشنید شاه آن پیام نهفت / ز کینه لب خود شخایید و گفت (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۷۸).۲. خلانیدن.
-
داالصدف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (پزشکی) dā'ossadaf نوعی بیماری پوستی که در آن قسمتی از پوست بدن از فلسهای چسبنده پوشیده میشود. بیشتر در آرنج و زانو بروز میکند و با خاراندن و خراشیدن موضع درد، فلسهای سفید نقرهای نمایان میگردد.
-
ستردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹استردن، بستردن› [قدیمی] setordan ۱. تراشیدن: ◻︎ مویتراشی که سرش میسترد / موی به مویش به غمی میسپرد (نظامی۱: ۹۱).۲. خراشیدن.۳. پاک کردن؛ زدودن.۴. محو کردن.
-
سکنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] sakanjidan, sekonjidan ۱. تراشیدن؛ خراشیدن: ◻︎ رخسار تو را ناخن این چرخ «سکنجد» / تا چند لب لعل دلارام سکنجی (ناصرخسرو: لغتنامه: سکنجیدن).۲. گَزیدن.۳. سرفه کردن.
-
رندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] randidan ۱. رنده کردن؛ رنده زدن.۲. تراشیدن؛ تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن.۳. [قدیمی] خراشیدن: ◻︎ مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد بِه (انوری: ۷۱۳).
-
تراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: tašītan] tarāšidan ۱. ستردن موی از بدن با تیغ.۲. جدا کردن پوسته یا ورقههای نازک از چوب یا فلز با رنده یا سوهان یا چرخ؛ تراش دادن.۳. صاف کردن چوب یا تخته.۴. خراشیدن و پاک کردن چیزی.