کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خراب شده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خراب آباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] xarāb[']ābād دنیا: ◻︎ بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم / مگر رسیم به گنجی در این خرابآباد (حافظ: ۲۱۰).
-
خراب کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xarābkār ۱. آنکه چیزی را خراب میکند.۲. (سیاسی) کسی که بهعلت مخالفت با سیاست حاکم بر جامعه، برای آسیب رساندن به تٲسیسات تلاش میکند.
-
جستوجو در متن
-
طلل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] talal ۱. آثار بهجامانده از خانهای که خراب شده است؛ ویرانه.۲. کالبد و هیکل چیزی.
-
اوراق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَوراق، جمعِ وَرَق] 'o[w]rāq ۱. = ورق۲. (صفت) خراب و فرسوده؛ پارهشده.۳. (صفت) [عامیانه] آنچه قطعههایش از هم جدا شده باشد: ماشین اوراق.۴. (صفت) پریشاناحوال؛ ناراحت.
-
کندمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kandmand ۱. ویران؛ خراب.۲. پریشان.۳. ویژگی عمارتی که فروریخته و ویران شده باشد: ◻︎ وگرنه شود بوم ما کندمند / از اسفندیار آن بدِ بدپسند (فردوسی: ۵/۳۹۷)، ◻︎ مادرِ بسیارفرزندی ولیک / خوار داریشان همیشه کندمند (ناصرخسرو: ۴۳۴).