کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدمت کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خوش خدمت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošxedmat ویژگی کسی که خوب خدمت میکند و فرمان بزرگتر خود را خوب انجام میدهد.
-
واژههای همآوا
-
خدمتکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] ‹خدمتگار› xedmatkār مرد یا زنی که در خانۀ دیگران خدمت میکند؛ مستخدم.
-
جستوجو در متن
-
میان بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] miyānbaste آماده برای کار و خدمت؛ کمربسته.
-
گشاده میان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gošādemiyān ۱. آنکه کمربند خود را باز کرده.۲. آنکه در کار و خدمت کوتاهی کند: ◻︎ وگر گشادهمیان بودهام ز خدمت تو / نبسته بودم پیش مخالف تو میان (فرخی: ۲۸۶).
-
بازنشستگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bāznešastegi ۱. حالت بازنشسته بودن.۲. بازنشسته شدن.۳. برکناری از کار و خدمت در سن پیری.
-
وظیفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وظیفَة، جمع: وظائف] vazife ۱. کاری که انسان مکلف به انجام دادن آن باشد.۲. کار و خدمت.۳. [قدیمی] جیرۀ روزانه.
-
بازنشسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bāznešaste ۱. کارمند اداره که سالهای خدمت خود را مطابق قانون به پایان رسانیده و بهواسطۀ خستگی یا پیری از کار برکنارشده و حقوق بازنشستگی میگیرد.۲. [قدیمی، مجاز] خاموششده.
-
پیشکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) piškār ۱. کسی که در خدمت شخص بزرگ و محترمی کارهای او را اداره کند.۲. ناظر و مباشر مخصوص؛ پیشیار.۳. (کشاورزی) چاهی که از آنجا شروع به لایروبی میکنند؛ چاههای آخر قنات.۴. [منسوخ] رئیس دارایی استان.۵. [قدیمی] کسی که زیردست شاطر کار میکند و...
-
فرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فِرار] farār ۱. دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر.۲. دور شدن از دسترس و نظارت کسی.۳. [مجاز] تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی: فرار از خدمت سربازی.〈 فرار دادن کسی: (مصدر متعدی) گریزاندن و دور کردن او از خطر....