کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدمات منشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تفخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafaxxor بزرگی نمودن؛ بزرگمنشی کردن: ◻︎ که مؤمن دور باشد از تکبر / نبینی ذرهای در وی تفخر (شاه نعمتالله ولی: ۷۵۶).
-
سکرتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: secrétair] sekreter منشی معمولاً خانم که مسئول رسیدگی به امور دفتری رؤسا، مدیران، پزشکان و مانند آنهاست.
-
باشی
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [ترکی] bāši ۱. سردسته و سرپرست شغل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حکیمباشی، منشیباشی، فراشباشی، آبدارباشی، دهباشی.۲. (اسم) [منسوخ] سردار؛ سردسته؛ سَرور.
-
میرزا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. فارسی، مخففِ امیرزاده] mirzā ۱. [منسوخ] عنوان احترامآمیز در انتهای نام شاهزادگان: ناصرالدینمیرزا، ایرجمیرزا، عباسمیرزا.۲. عنوان احترامآمیز در ابتدای نام افراد باسواد غیرروحانی: میرزاکوچکخان.۳. منشی.۴. عریضهنویس.
-
دبیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: dapir] ‹دویر› dabir ۱. کسی که در دبیرستان شاگردان را درس بدهد.۲. [قدیمی] نویسنده؛ منشی.〈 دبیر فلک: [قدیمی، مجاز] سیارۀ عطارد.〈 دبیر آسمان: [قدیمی، مجاز] =〈 دبیر فلک
-
انشا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: انشاء] 'enšā ۱. هر نوع نوشتۀ ادبی.۲. (اسم مصدر) آموزش نویسندگی.۳. نویسندگی.۴. (اسم مصدر) آفریدن؛ پدید آوردن.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] منصب منشیگری و نویسندگی شامل نوشتن نامهها و فرمانها.
-
فخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] faxr ۱. افتخار؛ سربلندی.۲. (اسم) [قدیمی] مایۀ افتخار و نازش: ◻︎ خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی / که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم (سعدی۲: ۵۰۳).۳. [قدیمی] بزرگمنشی.〈 فخر کردن: (مصدر لازم) اظهار سرفرازی و سربلندی کردن؛ مب...