کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خدمات ذخیرۀ جای بار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
باربند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bārband جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس.
-
گنج بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ganjbār گنجخانه؛ گنجدان؛ جای گنج؛ گنجینه.
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) [پهلوی: bār] bār ساحل؛ کنار؛ جای انبوهی و بسیاریِ چیزی: جویبار، دریابار، رودبار، زنگبار، هندوبار.
-
اشتردار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹شتردار› [قدیمی] 'oštordār شتربان؛ ساربان؛ کسی که شتر دارد و با شتر از جایی به جای دیگر بار میبرد.
-
باردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bārdān ۱. جای بار؛ هرچه در آن کالا یا باری میگذارند.۲. خورجین؛ جوال.
-
شتردار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹اشتردار› šotordār کسی که شتر دارد و با شتر از جایی به جای دیگر بار میبرد؛ شتربان؛ ساربان.
-
بارگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مرکب از بار (اجازه) + گاه (پسوند مکان)] ‹بارجا، بارجاه، بارجای، بارگه› bārgāh ۱. کاخ و دربار پادشاه: ◻︎ جزای حُسن عمل بین که روزگار هنوز / خراب مینکند بارگاه کسری را (ظهیرالدینفاریابی: ۳۴).۲. خیمۀ پادشاهی.۳. جای رخصت و اجازه.۴. جایی که پادشا...
-
بارانداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bār[']andāz ۱. جای بار انداختن.۲. قسمتی از ساحل یا بندرگاه که در آنجا کشتیها بارهای خود را خالی میکنند؛ بارافکن.۳. [قدیمی] جایی که کاروان فرود بیاید.
-
کمپرسی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی. فارسی] komp[e]resi نوعی کامیون که قسمت عقب آن بهوسیلۀ کمپرسور از جای خود بلند شود و بار را بر زمین خالی کند.
-
طبق کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] tabaqke(a)š کسی که بار در طبق میگذارد و بر روی سر از جایی به جای دیگر میبرد.
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bār] bār ۱. آنچه بهوسیلۀ انسان، حیوان، وسیلۀ نقلیه، یا چیز دیگر حمل میشود.۲. بچهای که در شکم مادر است؛ جنین.۳. میوه؛ بَر.۴. مفهوم؛ معنی: بارِ عاطفی سخن.۵. [مجاز] وظیفه؛ مسئولیت: بار زیادی بر دوشش بود.۶. مس و سایر فلزات که با سیم و زر...
-
قدم گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qadamgāh ۱. جای قدم نهادن.۲. جایی که اثر پایی در سنگ پدیدار باشد.〈 قدمگاه آدم: در روایات، سرندیب که حضرت آدم نخستین بار بر روی زمین در آنجا قدم گذاشت.
-
پی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pād] pey ۱. بخش زیرین بنا، بهویژه زیر دیوارها و ستونها که خاک آن را برداشته و بهجای آن مصالح بادوامتر ریختهاند؛ فونداسیون.۲. پای؛ پا.۳. [قدیمی] رد پا.۴. [قدیمی] نشان؛ اثر.۵. [قدیمی] بنیان؛ شالوده؛ پایه.〈 پیِ: (حرف اضافه) [مجاز...