کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ختمخالی خط و خالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
منسجم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] monsajem بانظم و درست؛ خالی از تعقید و تکلف.
-
مخلا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مخلّیٰ] ‹مخلی› [قدیمی] moxallā ۱. خالیشده.۲. رهاشده.۳. جای خالی.۴. بورانی بادمجان.〈 مخلا به طبع: [قدیمی]۱. جای خالی.۲. آرام و مطابق میل.
-
دنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [ترکی] denj ویژگی جای امن و امان و خالی از اغیار؛ جای خلوت.
-
خالی الذهن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: خالِیالذّهن] xāliyozzehn بدون اطلاع و سابقۀ ذهنی از مطلب یا خبری.
-
دشارژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: décharge] (برق) dešārž خالی شدن ذخیره الکتریکی باتری، خازن، و مانند آن.
-
میان تهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) miyāntohi آنچه داخلش خالی باشد و چیزی در آن نباشد.
-
خوش خط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošxat[t] ۱. ویژگی کسی که خط زیبا و نیکو دارد و خط را خوب مینویسد؛ خوشنویس.۲. نوشتهشده با خطی واضح و خوانا: تکالیف خوشخط.
-
خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خطّ، جمع: خطوط] xat[t] ۱. مجموع نشانههایی که کلمات یک زبان با آن نوشته میشود.۲. دستخط.۳. خوشنویسی: کلاس خط.۴. شیوهای که با آن الفبای یک زبان نوشته میشود: خط نستعلیق.۵. [مجاز] نوشته.۶. [مجاز] سند.۷. سطر.۸. [مجاز] مسیر حرکت پیوستۀ یک ...
-
متجرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] motajarred ۱. عریان؛ برهنه.۲. [مجاز] خالی از تعلقات مادی و دنیوی.
-
پوکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) puke ۱. (نظامی) غلاف فلزی فشنگ که باروت و گلولۀ آن خالی شده باشد.۲. هرچیز پوک: زغال پوکه.
-
وشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] vašm ۱. خال.۲. (اسم) خالی که با نیل و سوزن روی پوست بدن ایجاد میکنند؛ خالکوبی.
-
بردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bordār ۱. برنده؛ حامل.۲. (ریاضی) خط شعاع؛ خط حامل در فیزیک و مکانیک؛ وکتور.
-
خط کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] xatkeš آلتی چوبی، فلزی، یا پلاستیکی برای رسم خط مستقیم و اندازهگیری.
-
شیر یا خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] širyāxat نوعی قمار که بهوسیلۀ سکه که در دو طرف آن شکل شیر و خط است صورت میگیرد.
-
هام دبیریه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آمدبیره› [قدیمی] hāmdabiriye یکی از خطهای هفتگانۀ ایرانیان پیش از اسلام که خط اداری و حکومتی بوده و احکام و نامههای اداری با آن خط نوشته میشده؛ نامۀ دبیریه.