کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ختم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ختم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] xatm ۱. مجلس سوگواری و یادبودی که پس از مردن کسی برای او برپا میکنند.۲. پایان؛ انجام؛ آخر.۳. (اسم مصدر) به پایان رسیدن؛ پایان یافتن؛ تمام شدن.۴. [مجاز] قرآن یا دعایی که تمامی آن در یک مجلس خوانده میشود.۵. (صفت) بسیار زرنگ و حقهباز: خ...
-
واژههای همآوا
-
ختم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] xatm ۱. مجلس سوگواری و یادبودی که پس از مردن کسی برای او برپا میکنند.۲. پایان؛ انجام؛ آخر.۳. (اسم مصدر) به پایان رسیدن؛ پایان یافتن؛ تمام شدن.۴. [مجاز] قرآن یا دعایی که تمامی آن در یک مجلس خوانده میشود.۵. (صفت) بسیار زرنگ و حقهباز: خ...
-
جستوجو در متن
-
خاتم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] xāta(e)m ختمکننده؛ تمامکننده.
-
اختتام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'extetām ۱. به پایان رساندن؛ ختم کردن؛ خاتمه دادن.۲. (اسم) خاتمه؛ پایان.
-
راست روده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) rāstrude قسمت آخر رودۀ بزرگ که به مقعد ختم میشود؛ رودۀ راست؛ رودۀ مستقیم.
-
نصف النهار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (نجوم) (جغرافیا) nesfonnahār نیمدایرهای که از یک قطب شروع و به قطب دیگر ختم میشود و در همۀ کرۀ زمین مساوی هستند.
-
گیتار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: guitare] (موسیقی) gitār ساز زهی زخمهای با پشت و روی هموار، دستهای پهن که به گوشیهای کوک ختم میشود و شش سیم که بهوسیلۀ زخمه یا انگشت نواخته میشوند.
-
لنجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لنج› [قدیمی] lonje ۱. لب؛ گرداگرد دهان.۲. چانه.〈 لنجه کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله.
-
پرسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] porse ۱. پرسش.۲. عیادت؛ احوالپرسی از بیمار.۳. مجلس ختم.۴. ماتمپرسی؛ تسلیت.
-
صفقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صفقَة] [قدیمی] safqe ۱. [مجاز] بیع؛ عقد بیع.۲. در هنگام خریدوفروش دست بر دست یکدیگر زدن به علامت توافق در بیع و ختم معامله.
-
ات
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [']at = ت۳ Δ در کلماتی که به «ها»ی بیان حرکت ختم نمیشود همزه را حذف میکنند و حرکت آن به حرف آخر کلمه ملحق میگردد: دوستت، ساغرت، غلامت.
-
مهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mohr ۱. آلت فلزی یا لاستیکی که روی آن اسم شخص یا بنگاهی را نقش کرده و روی کاغذ و پاکت یا زیر نامهها و قراردادها به جای امضا میزنند.۲. [قدیمی] کیسۀ سربسته: ( فرستاده را داد مُهری درم / که ختم است بر نام حاتم کرم (سعدی۱: ۹۲).
-
اش
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: aš] 'aš ۱. ضمیر متصل مفرد غایب بهمعنیِ او، بهصورت مفعولی: خواندش، بردش.۲. ضمیر اضافی که در بعضی کلمات همزۀ آن ساقط میشود: کتابش، چشمش. اگر کلمه به های غیرملفوظ ختم شود همزه باقی میماند: اندیشهاش، خانهاش. اگر به کلمهای ملحق ش...