کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبیث و بد ذات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ذات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] zāt عین و جوهر و حقیقت چیزی؛ نَفْس.
-
به واجب
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [فارسی. عربی] ‹بهواجبی› [قدیمی] bevājeb ۱. بهطور واجب و لازم.۲. چنانکهباید: ◻︎ من ذات تو را بهواجبی کی دانم / دانندۀ ذات تو بهجز ذات تو نیست (منسوب به خیام: لغتنامه: واجب).
-
بد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: vat، مقابلِ خوب] bad ۱.دارای عیب و نقص؛ با کیفیت پایین؛ نامرغوب: هوای بد، اخلاق بد.۲. (قید) به طور نامناسب و زشت: همیشه بد لباس میپوشد.۳. (قید) بهسختی؛ بهدشواری.۴. (اسم) شر؛ بدی.
-
عفریت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: عفاریت] 'efrit ۱. موجود زشت، بد،و سهمناک؛ خبیث؛ منکر.۲. زن پیر و زشت.۳. موجود زشت و نیرومند؛ غول.۴. [قدیمی] جن بزرگ و نیرومند.۵. (صفت) [قدیمی] زشت و قویهیکل.
-
سپلشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سهپلشت› [عامیانه] sepelešt حادثۀ بد؛ پیشامد بد: ◻︎ سپلشت آید و زن زاید و مهمان برسد (؟: معین: سپلشت).
-
عین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عَین] 'eyn ۱. [مجاز] ذات و نفس، ذات هرچیز.۲. [جمع: عیون] [قدیمی] چشم.۳. [جمع: اعیُن و عیوان] [قدیمی] چشمه.۴. [قدیمی] هرچیز آماده و حاضر.۵. [جمع: اعیان] [قدیمی] بزرگ و مهتر قوم.۶. [جمع: اعیان] [قدیمی] مرد بزرگ و شریف.
-
بطر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] botr یکی از نقشهای نامطلوب و بد در قاپبازی.〈 بطر آوردن: (مصدر لازم) در قمار، ورق بد آوردن که باعث باخت شود؛ بد آوردن.
-
بدلهجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] badlahje آنکه لهجهاش خوب نباشد؛ کسی که بد حرف بزند و کلمات را بد ادا کند.
-
تشائم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تشاءم، مقابلِ تیمّن و تفٲل] [قدیمی] tašā'om فال بد زدن؛ به فال بد گرفتن.
-
عقاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqāb سزای گناه و کار بد کسی را دادن؛ جزای کردار بد؛ عذاب.
-
وسوسه انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] vasvase'angiz آنچه یا آنکه سبب وسوسه و اندیشۀ بد شود و آدمی را به کار بد برانگیزد؛ وسوسهانداز.
-
واجب الوجود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (فلسفه) vājebolvojud ویژگی آنکه وجودش به ذات خودِ اوست و محتاج غیر نیست؛ خدای یگانه؛ بایابود؛ بایستهبود؛ واجب.
-
بدخوراک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badxorāk کسی که خوراکهای بد و نامطبوع بخورد؛ بدخورش.
-
بدرفتار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badraftār کسی که رفتار و کردارش بد باشد؛ بدروش.
-
بئس البدل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] be'salbadal عوض و جانشین بد.