کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبر داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صاحب خبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] sāhebxabar ۱. مطلع؛ آگاه: ◻︎ ای بیخبر بکوش که صاحبخبر شوی / تا راهرو نباشی کی راهبر شوی (حافظ: ۹۷۲)، ◻︎ از پی صاحبخبران است کار / بیخبران را چه غم روزگار (نظامی۱: ۷۵).۲. خبرگزار؛ خبرنگار.
-
خوش خبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošxabar ویژگی آنکه خبر خوش میآورد؛ مژدهدهنده.
-
جستوجو در متن
-
اشعار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eš'ār آگاه کردن؛ آگاهی دادن؛ خبر دادن؛ آگاهانیدن.〈 اشعار داشتن (کردن): (مصدر متعدی)۱. خبر دادن؛ باخبر کردن؛ آگاه کردن.۲. (مصدر لازم) آگاهی داشتن.
-
آگاهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [پهلوی: ākāsīh] 'āgāhi ۱. خبر داشتن؛ اطلاع.۲. هوشیاری؛ آگاه بودن: ◻︎ عبادت به تقلید، گمراهی است / خُنُک رهرویی را که آ گاهی است (سعدی۱: ۱۷۸).۳. (اسم) سازمان نیروی انتظامی برای کشف دزدی، جنایت، و دستگیر کردن بزهکاران؛ تٲمینات.۴. (اسم)...
-
گوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) guš ۱. (زیستشناسی) از اعضای بدن که آلت شنیدن است و بهوسیلۀ آن صداها درک میشود و از سه قسمت تشکیل شده گوشخارجی، میانی و درونی.۲. = گوشه۳. [عامیانه، مجاز] جاسوس.۴. [قدیمی، مجاز] منتظر؛ مراقب.〈 گوشبهدر داشتن: [قدیمی، مجاز] منتظر بودن: ◻...
-
سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sar] sar ۱. (زیستشناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد.۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، سر سال.۳. [مجاز] بالای چیزی: سر درخت، سر دیوار، سر کوه.۴. [مجاز] نوک چیزی: سرِ انگشت، سر سوزن...