کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
غافلانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] qāfelāne ۱. همراه با غفلت و بیخبری.۲. (قید) از روی بیخبری.
-
خالی الذهن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: خالِیالذّهن] xāliyozzehn بدون اطلاع و سابقۀ ذهنی از مطلب یا خبری.
-
مستخبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mostaxber کسی که خبری را جویا شود؛ خبرگیر؛ جویای خبر.
-
نادانسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹ندانسته› nādāneste ۱. نامعلوم؛ مجهول.۲. (قید) از روی نادانی و بیخبری.
-
راپرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: rapport] [منسوخ] rāport گزارش کتبی یا شفاهی برای بیان خبری؛ بیان محرمانه.
-
رسیس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] rasis ۱. ثابت و استوار.۲. خبری که درستی آن ثابت نشده باشد.
-
سکرات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: سَکرَة] sakarāt ۱. بیخبری ناشی از مستی.۲. [قدیمی] = سکرت
-
گوشزد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) gušzad ۱. یادآوری.۲. گفتن حرفی یا خبری به کسی برای آگاه ساختن او.
-
مبتدا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مبتدٲ] mobtadā ۱. [مقابلِ منتها] آغاز چیزی.۲. (ادبی) در دستورزبان، قسمتی از جمله که در مورد آن خبری داده میشود.
-
ذوقزده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] zo[w]qzade آنکه ناگهان از شنیدن خبری خوش یا پیشآمد مسرتانگیز به نشاط آید.
-
رضخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] razx ۱. بخشش کم؛ عطای اندک.۲. خبری که بشنوند و باور نکنند.
-
رسانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) re(a)sāne هر وسیلهای که مطلب یا خبری را به اطلاع مردم میرساند مانند رادیو، تلویزیون، و روزنامه.
-
گوش به زنگ
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عامیانه، مجاز] gušbezang متوجه و منتظر امری یا خبری که شاید برسد.〈 گوش به زنگ بودن: [عامیانه، مجاز] متوجه و مراقب و منتظر بودن.
-
چشم به راه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] če(a)šmberāh ۱. کسی که در انتظار آمدن کسی، چیزی، یا رسیدن خبری باشد؛ منتظر: ◻︎ چو ماهروی مسافر که بامداد پگاه / درآید از درِ امّیدوارِ چشمبهراه (سعدی۲: ۶۷۱).
-
خبرگزار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] xabargozār ۱. کسی که خبرهای روز را برای روزنامه یا مؤسسههای خبری جمعآوری میکند.۲. (صفت) [قدیمی] رسانندۀ خبر.