کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاکسُره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مرکب از سر + «ه» نسبت] sare ۱. [مقابلِ ناسره] بیغش؛ خالص.۲. پسندیده.۳. پاکیزه.۴. گزیده؛ برگزیده؛ خوب؛ نیکو؛ نغز؛ بیعیب: ◻︎ بپرسید از احوال میش و بره / نیوشنده دادش جواب سره (نظامی۶: ۱۰۶۵).
-
سره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سرَّة، جمع: سُرّات و سُرَر] [قدیمی] sorre گودی کوچکی که روی شکم انسان است؛ ناف.
-
خاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xāk] xāk ۱. مواد ریز حاصل از خرد شدن سنگها که بهطور فراوان سطح کرۀ زمین و بسیاری از کرات دیگر را پوشانده است.۲. زمین.۳. کشور.۴. [مجاز] قبر؛ گور.۵. پودر؛ خاکه: خاک قند.۶. گردوخاک: خاک فرش.۷. [قدیمی] یکی از عناصر اربعه.۸. (صفت) [قدیمی،...
-
قدس سره
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] qoddesaserroh گور او پاکیزه باد. Δ بعد از نام مرده گفته میشود.
-
سره مرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] saremard ۱. مرد برگزیده.۲. جوانمرد.۳. [مجاز] بیریا.
-
خاک آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) xāk[']āb آبی که پس از پاشیدن تخم برای نخستینبار به زمین میدهند.
-
خاک آلود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xāk[']ālud کسی یا چیزی که گردوغبار بر آن نشسته باشد؛ اغشته به خاک.
-
خاک اره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xāk[']arre ریزههای چوب حاصل از اره کردن چوب.
-
خاک انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xāk[']andāz ۱. وسیلهای بیلچهمانند از جنس فلز یا پلاستیک برای برداشتن خاکروبه، خاکستر و مانندِ آن.۲. جایی در بالای قلعه و حصار برای ریختن خاک و سنگ بر روی دشمن.
-
خاک بازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xākbāzi ۱. بازیکردن با خاک.۲. [قدیمی، مجاز] دل بستن به دنیا.
-
خاک برداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xākbardāri برداشتن و انتقال خاک از زمین برای هموار ساختن آن.
-
خاک برسر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] xākbarsar ۱. مصیبتدیده: ◻︎ پیران قبیله خاک برسر / رفتند به خاکبوس آن در (نظامی۳: ۴۲۴).۲. خوار؛ ذلیل. Δ در مخاطبه دشنام و نفرین است نسبت به مخاطب.〈 خاکبرسر شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] بدبخت شدن؛ بیچاره شدن.
-
خاک بوس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xākbus ۱. بوسندۀ خاک در نزد کسی به رسم تعظیم و احترام.۲. (اسم مصدر) بوسیدن زمین از روی ادب و احترام: ◻︎ ز اینپس من و خاکبوس پایت / گردن نکشم ز حکم و رایت (نظامی۳: ۴۹۰).
-
خاک بیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] xākbiz ۱. کسی که خاک را برای یافتن چیزی با ارزش غربال کند: ◻︎ زر سوده را گر بود ریزریز / به سیماب جمع آورد خاکبیز (نظامی۶: ۱۰۸۶).۲. [مجاز] = خاکسار
-
خاک پاش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xākpāš ۱. آنکه یا آنچه گردوخاک به هوا میپراکند.۲. [مجاز] مردمآزار.