کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خال سیاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خال دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xāldār دارای خال.
-
خال کوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xālkub کسی که شغلش کوبیدن خال بر روی پوست بدن دیگری است.
-
خال کوبی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] xālkubi ۱. خال یا نقشونگاری که با یک مادۀ رنگی و سوزن در پوست بدن ایجاد میکنند.۲. (حاصل مصدر) خالکوبیدن در پوست بدن بهوسیلۀ یک مادۀ رنگی و سوزن.
-
جستوجو در متن
-
هندوانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به هندُوان) [قدیمی، مجاز] hendovāne سیاه: ◻︎ خاقانی است هندوی آن هندُوانهزلف / وآن زنگیانه خال سیاه مدوّرش (خاقانی: ۲۱۹).
-
چهارلکات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ča(ā)hārlakāt در قمار، چهار ورق با دهخال که عبارت است از دهخال خاج (گشنیز)، دهخال خشت، دهخال پیک (گلابی سیاه)، و دهخال دِل (گلابی قرمز).
-
آلاپلنگی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [ترکی، فارسی] ‹آلاپلنگ› [قدیمی] 'ālāpalangi دارای لکهها و خالهای سیاه و سفید مثل پوست پلنگ؛ دارای رنگهای متضاد.
-
جزع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] jaz' ۱. سنگی سیاه با خالهای سفید، زرد، و سرخ که در معدن عقیق پیدا میشود؛ مهرۀ یمانی.۲. [مجاز] چشم زیبا.
-
چپار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [ترکی] čapār ۱. هرچیز دورنگ.۲. ویژگی اسبی که خالها و لکههایی غیر رنگ اصلی خود داشته باشد.۳. ویژگی کبوتری که پرهای سبز و سیاه خلاف رنگ خود داشته باشد.
-
شیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سیم› (زیستشناسی) [قدیمی] šim نوعی ماهی سفید با خالهای سیاه در پشت: ◻︎ می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فگند / گفتی از لاله پشیزهستی بر ماهی شیم (معروفی: شاعران بیدیوان: ۱۴۲).
-
پیسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pise ۱. لکه.۲. خال.۳. (صفت) دارای لکۀ سیاه و سفید درهمآمیخته؛ ابلق: ◻︎ همه جانور در جهان گونهگون / برون پیسه باشند و مردم درون (اسدی: ۲۰۱).۴. پلنگ (بهمناسبت خالهای سیاه و پوست سفیدش).۵. پول؛ پول نقد: ◻︎ کلهپز را پیسه دادم، کله ده، ...
-
پلنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) palang حیوانی گوشتخوار و قویجثه از تیرۀ گربهسانان، نظیر شیر و ببر و بسیارچابک و درنده. پوستش سفید و دارای خالهای سیاه. در کوههای آسیا و افریقا زندگی میکند.
-
پلنگینه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به پلنگ، اسم) [قدیمی] palangine ۱. پلنگمانند.۲. جامهای که از پوست پلنگ بدوزند.۳. نوعی لباس جنگ که از پوست پلنگ میدوختهاند.۴. جامهای که خالهای سیاه مانند پوست پلنگ داشته باشد.
-
هدهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) hodhod پرندهای خاکیرنگ، کوچکتر از کبوتر با خالهای زرد، سیاه، و سفید که روی سرش دستهای پَر به شکل تاج یا شانه دارد؛ شانهبهسر؛ مرغ سلیمان؛ پوپک؛ شانهسرک؛ کوکله. Δ در خوشخبری به او مثل میزنند.
-
ساری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سارو، ساره، سارک، ساروک، سراج، سارچه، ساسر، شار، شارک، شارو، سارنگ، سارنج› (زیستشناسی) sāri نوعی سار کوچک و خوشآواز با پرهای سیاه و خالهای سفید که کمی بزرگتر از سارهای ملخخوار است: ◻︎ ز بلبل سرود خوش، ز صلصل نوای نغز / ز ساری حدیث خوب، ز ...