کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خالد لو لو ئی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lo[w] = 〈 لو دادن〈 لو دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] اسرار خود یا دیگری را فاش کردن.〈 لو دادن چیزی: [عامیانه، مجاز] آن را مفت از دست دادن.
-
لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lo[w] لب.
-
لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lo[w] نوعی حلوا.
-
لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lo[w] پشته؛ تپه.
-
لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] lo[w] صفرا؛ زرداب.
-
لو
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [عربی: لَو] [قدیمی] lo[w] اگر.
-
شش لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. ترکی] šešlu در ورقبازی، ورقی شش خال دارد.
-
لو الو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لوالوا› [قدیمی] lavālav ۱. مرد سبک و بیوقار.۲. رذل؛ سفله.
-
ده لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dahlu هریک از ورقهای گنجفه که ده خال داشته باشد.
-
پنج لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. ترکی] panjlu ورق قمار که دارای پنج خال باشد.
-
لاو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] lāv = 〈 به لاو دادن〈 به لاو دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] مفت از دست دادن چیزی؛ لو دادن.
-
اوجا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اوجه، وجه، وج› (زیستشناسی) 'ujā درختی جنگلی از نوع نارون، با پوست سخت و شکافدار و برگهای بیضوی نوکتیز؛ لو؛ لی؛ قرهآغاج؛ قرهغاج؛ گل پردار؛ مَلَج.
-
جمله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جملَة، جمع: جُمَل] jomle ۱. (ادبی) در دستور زبان، کلام و سخنی که مفید معنی بوده و مرکب از مسند و مسندالیه باشد.۲. (صفت) همه؛ همگی.۳. (ضمیر) همه؛ همگی.۴. (قید) تماماً.۵. (اسم) خلاصه.〈 جملهٴ شرطیه: (ادبی) در نحو، جملهای که در آن ادات...