کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: xāstan] [قدیمی] xāstan ۱. بلند شدن؛ برپا شدن؛ ایستادن؛ برخاستن؛ خیزیدن.۲. ظاهر شدن.۳. از میان رفتن.۴. نشئت گرفتن.
-
جستوجو در متن
-
خاست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر، بن ماضیِ خاستن) [قدیمی] xāst ۱. = خاستن۲. خاستن؛ بلند شدن؛ برپا شدن.
-
انتهاض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'entehāz برخاستن؛ به پا خاستن.
-
قیام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qiyām ۱. برخاستن؛ ایستادن؛ بهپا خاستن.۲. جنبش؛ نهضت.۳. (فقه) ایستادن در نماز.۴. [قدیمی، مجاز] نماز.〈 قیام کردن: (مصدر لازم) برخاستن؛ بهپا خاستن.
-
انتصاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'entesāb ۱. منصوب شدن.۲. برقرار شدن.۳. به کاری اقدام کردن.۴. [قدیمی] برپا خاستن.
-
رستاخیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: ristāxēz] rastāxiz ۱. بهپا خاستن؛ جنبش؛ قیام؛ قیام عمومی.۲. (اسم) روز حشر و قیامت؛ رستخیز، ستخیز.
-
غبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qobār ۱. خاک نرم؛ گَرد.۲. [مجاز] آزردگی.〈 غبار خاستن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. بلند شدن گَرد.۲. [مجاز] بهوجود آمدن آزردگی.
-
خیز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خواستن) xiz ۱. = خاستن۲. (اسم مصدر) پَرِش؛ جهش.۳. خیزنده (در ترکیب با کلمه دیگر): حاصلخیز، سبکخیز، سحرخیز، شبخیز.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] بلند شدن.〈 خیز برداشتن: (مصدر لازم) [عامیانه] جستن؛ جهیدن.〈 خیز کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] =...
-
پا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pād] ‹پای› pā ۱. عضوی از بدن انسان و حیوان که با آن راه میرود.۲. قسمت زیرین این عضو در انسان، از مچ تا سرانگشتان: ◻︎ ای تو را خاری به پا نشکسته کی دانی که چیست؟ / جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند (امیرخسرو: ۳۱۹).۳. [مجاز] قسمت زیرین...
-
سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sar] sar ۱. (زیستشناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد.۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، سر سال.۳. [مجاز] بالای چیزی: سر درخت، سر دیوار، سر کوه.۴. [مجاز] نوک چیزی: سرِ انگشت، سر سوزن...