کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خار 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گستر› [قدیمی] kastar نوعی خار که برای سوزاندن به کار میرود؛ خار سیاه.
-
جاورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جاوزد، جاوز› (زیستشناسی) jāvard خار؛ نوعی خار سفید؛ سپیدخار؛ درمنۀ سپید.
-
پرخار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porxār ۱. گیاهی که خار بسیار دارد.۲. زمینی که در آن خار بسیار روییده باشد.
-
خلاشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xalāše خاروخاشاک.
-
خارناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xārnāk دارای خار.
-
شاوزد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جاوزد، جاورد› (زیستشناسی) [قدیمی] šāvazd نوعی خار سفید شبیه درمنه.
-
شکوهنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سکوهنج، سهکوهک› (زیستشناسی) [قدیمی] šekuhanj خار سهپهلو؛ خارخسک.
-
تیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tif خار؛ خس؛ خلاشه.
-
تشویک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tašvik ۱. خار درآوردن؛ خاردار شدن درخت.۲. خار بر سر دیوار گذاشتن.۳. سیخپَر شدن جوجه.
-
کستیمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصحفِ کسیمه] ‹کستینه، کسیمه› (زیستشناسی) [قدیمی] kastime نوعی خار مورد علاقۀ شتر؛ خارشتر؛ اشترخار.
-
سیاه پوشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) siyāhpušak نوعی خار بیابانی که گلهای زرد زیبا دارد.
-
خارمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xārmand ۱. خاردار.۲. حقیر؛ خوار؛ پَست، مانند خار.
-
زباله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: زبالَة] zobāle خاروخاشاک و خاکروبه؛ چیزهای دورریختنی.
-
خارستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xārestān زمینی که در آن بوتههای خار بسیار روییده باشد؛ خارزار؛ خارسان.
-
خلاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خلانیدن› [قدیمی] xalāndan فروکردن چیزی باریک و نوکتیز مانندِ سوزن و خار در بدن یا چیز دیگر.