کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خار در پای شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
داالفیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (پزشکی) dā'olfil مرضی که در پای انسان پیدا میشود و رگهای ساق پا ورم میکند و پای آدمی مانند پای فیل بزرگ و متورم میگردد؛ واریس؛ پاغر؛ پاغره. Δ این عارضه در سایر اعضای بدن مانند پستان زنان و بیضۀ مردان نیز بروز میکند.
-
گرم رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] garmro[w] ۱. تندرو؛ روندۀ بهشتاب.۲. (تصوف) سالکی که با شورواشتیاق در طلب مقصود بکوشد: ◻︎ چنان گرمرو در طریق خدای / که خار مغیلان نکندی ز پای (سعدی۱: ۸۳).
-
پای
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِِ پاییدن) ‹پا› pāy ۱. = پاییدن۲. پاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیرپای.
-
پابند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پایبند، پایوند، پاوند› pāband ۱. ریسمانی که با آن پای حیوان، اسیر، یا مجرم را ببندند.۲. (صفت مفعولی) [مجاز] مقید؛ گرفتار.۳. (صفت مفعولی) [مجاز] کسی که به کاری یا شخصی علاقهمند باشد.۴. [قدیمی] بَخو؛ قید.〈 پابند شدن: (مصدر لازم)۱. مقید ش...
-
پیلپا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیلپای› [قدیمی] pilpā ۱. دارای پایی مانند پای فیل؛ پایپیل.۲. (پزشکی) مرضی که باعث متورم شدن پای انسان میشود؛ پاغر؛ داءالفیل؛ واریس.۳. نوعی سلاح شبیه گرز.۴. نوعی قدح شرابخوری؛ ساغر بزرگ: ◻︎ چو در «پیلپایی» قدح میکنم / به یک پیلپا پیل را پی ...
-
چلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) čalidan ۱. فشرده شدن چیزی آبدار که آب آن بیرون بیاید؛ فشرده شدن.۲. [قدیمی] روان شدن؛ رفتن: ◻︎ از چلچل تو پای من زار شد کچل / من خود نمیچلم تو اگر میچلی بچل (امیرخسرو: لغتنامه: چلیدن).۳. [قدیمی] جنبیدن.۴. [قدیمی] سزاوار گشتن
-
سمندر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی] samandar ۱. (زیستشناسی) جانوری با دم بلند و دست و پای کوتاه شبیه مارمولک که در آب و خشکی زندگی میکند و در مکانهای تاریک و مرطوب به سر میبرد.۲. [قدیمی] جانوری افسانهای که درون آتش زندگی می کند: ◻︎ به دریا نخواهد شدن بط غری...
-
پیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) pile چرک و ورم که در پای دندان پیدا شود؛ آبسه.〈 پیله کردن: (مصدر لازم) (پزشکی) ورم کردن لثه؛ چرک و ورم کردن پای دندان.
-
چهارزانو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) ‹چارزانو› [مجاز] ča(ā)hārzānu به حالتی از نشستن که زانوها در طرف راست و چپ و پای راست زیر زانوی چپ و پای چپ زیر زانوی راست قرار گیرد.
-
وخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] vaxaš بیماری که در دست و پای اسب، الاغ، و شتر ایجاد میشود؛ ورم مفصل استخوان دست و پای اسب و الاغ.
-
کاش
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) ‹ کاچ، کاشک، کاشکی› kāš در هنگام خواهش، آرزو، و طلب چیزی به کار میرود: ◻︎ کاش کآن روز که در پای تو شد خار اجل / دست گیتی بزدی تیغ هلا کم بر سر (سعدی: ۱۴۳)، ◻︎ کاش آن بهخشمرفتهٴ ما آشتیکنان / بازآمدی که دیدۀ مشتاق بر در است (سعدی۲: ۳۳۹)...
-
لنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) leng ۱. (زیستشناسی) یک پای انسان از بیخ ران تا سر انگشتان.۲. نیمی از بار.۳. یکی از چیزی که جفت باشد، مانند لنگۀ کفش، لنگۀ جوراب.〈 لنگ کردن: (مصدر متعدی) (ورزش) در کُشتی، پای خود را به پای حریف بند کردن و او را به زمین زدن.
-
عقر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'aqr ۱. مجروح ساختن.۲. پی کردن؛ دست و پای شتر را بریدن.۳. بازداشتن از رفتار.۴. نازا شدن زن.
-
پا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pād] ‹پای› pā ۱. عضوی از بدن انسان و حیوان که با آن راه میرود.۲. قسمت زیرین این عضو در انسان، از مچ تا سرانگشتان: ◻︎ ای تو را خاری به پا نشکسته کی دانی که چیست؟ / جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند (امیرخسرو: ۳۱۹).۳. [مجاز] قسمت زیرین...
-
فت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [= فتح ؟] fat[t] = 〈 فت پا〈 فت پا: (ورزش) در کُشتی، فنی برای خواباندن حریف به پشت که در آن کشتیگیر در سرپا یک پای خود را به پشت پای حریف زده و آن را بالا میبَرد.