کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خار در ره نهادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نه
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ نهادن) ne(a)h ۱. = نهادن۲. نهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): مرهمنه.
-
گذاردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] gozārdan چیزی را در جایی قرار دادن؛ نهادن؛ گذاشتن.
-
فرانهادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] farāne(a)hādan ۱. نهادن؛ گذاشتن.۲. در میان گذاشتن.
-
التقام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'elteqām ۱. فروبردن لقمه.۲. باسرعت لقمه در دهان نهادن و فروبردن.
-
بازنهادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] bāzna(e)hādan ۱. نهادن؛ گذاشتن.۲. برجا گذاشتن.۳. قرار دادن چیزی در جایی.
-
جامه دران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jāmedarān ۱. (موسیقی) گوشهای در دستگاههای شور، همایون، و افشاری. Δ گویند از ساختههای نکیسا بوده و آن را چنان مینواخته که حضار از شور و هیجان جامه بر تن میدراندند: ◻︎ مطرب، به نوایی ره ما بیخبران زن / ما جامهدرانیم ره جامهدران زن (...
-
کاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kāle = کالا: ◻︎ ور گدا گوید سخن چون زرّ کان / ره نیابد کالهٴ او در دکان (مولوی: ۱۳۰).
-
روبا ره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rubāre آنچه در هنگام ذوب کردن فلزات بهصورت کف بر روی مادۀ ذوبشده ایجاد میشود.
-
فضولی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] fozuli مداخلۀ بیجا در کار دیگران: ◻︎ در کارخانهای که ره علم و عقل نیست / وهم ضعیف رای فضولی چرا کند (حافظ: ۳۷۸).
-
آذین بندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'āzinbandi زینت کردن درودیوار دکان و کوچهوبازار در روزهای جشن و شادمانی؛ آذین زدن؛ آذین نهادن؛ آذین بستن؛ آیینبندی؛ چراغانی.
-
تجشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tajaššom ۱. رنج کشیدن؛ در رنج افتادن.۲. رنج بر خود نهادن؛ با مشقت کاری را به عهده گرفتن.
-
آوارگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'āvāregi حالت آواره بودن؛ دربهدری؛ بیخانمانی؛ سرگردانی: ◻︎ چو خواهم شد اکنون به بیچارگی / در این ره نبینم جز آوارگی (نظامی۶: ۱۱۵۶).
-
گلستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گلستو› golestān جایی که درخت و بوتۀ گل بسیار باشد؛ گلزار؛ گلشن. Δ در شعر گاهی بهجهت ضرورت گُلسِتان میگویند: ◻︎ گل دگر ره به گلسِتان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی۱: ۱۹).
-
شریر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اَشرار] [قدیمی] šerrir بسیارشر و بدکار: ◻︎ امیر حاج عشق آمد رسول کعبهٴ دولت / رهاند مر تو را در ره، ز هر شرّیر و شرّیره (مولوی۲: ۱۲۱۶).
-
هفتادودوملت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] [مجاز] haftādodomellat ادیان و مذاهب گوناگون. Δ قدما میپنداشتند که در کرۀ زمین هفتادودو مذهب وجود دارد: ◻︎ جنگ هفتادودوملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند (حافظ: ۳۷۴).