کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خار در تن شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تن تن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم صوت) tantan ۱. (ادبی) در عروض، معیاری برابر دو هجای بلند؛ تنتنن؛ تنتننا.۲. [قدیمی، مجاز] نغمه؛ سرود؛ آواز: ◻︎ به چنگ و تنتن این تن نهادهای گوشی / تن تو تودۀ خاک است و دمدمهش چو هواست (مولوی۲: ۱۱۴۵).
-
خارپر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xārpar پرهایی که در ابتدا بهشکل خار در تن جوجههای پرندگان میروید؛ تیغپر؛ سیخپر.
-
تیغ پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tiqpar ۱. جوجۀ مرغ که تازه از تخمدرآمده و پرهایی شبیه خار دارد؛ سیخپر؛ خارپر.۲. پرهایی که در ابتدا به شکل خار در تن جوجههای پرندگان میروید.
-
تن بها
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (حقوق) tanbahā پولی که کسی برای آزاد شدن دیگری از زندان در صندوق دادگستری بگذارد؛ وجهالکفاله.
-
روبه رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹روبهروی› ruberu رودررو؛ برابر هم.〈 روبهرو شدن: (مصدر لازم) برابر هم شدن؛ بههم رسیدن و رودرروی یکدیگر واقع شدن.〈 روبهرو کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] دو تن را در برابر هم نگهداشتن که حرفهای یکدیگر را بشنوند یا مطلبی را در م...
-
کالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹گالیدن› [قدیمی] kālidan ۱. درهم شدن؛ آشفته شدن؛ ژولیده شدن.۲. گریختن؛ دور شدن: ◻︎ ز کالیدن یک تن از رزمگاه / شکست اندر آید به پشت سپاه (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۹).
-
تن
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ تنیدن) tan ۱. = تنیدن۲. تننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تارتن.〈 تن دادن: (مصدر لازم) [مجاز] = 〈 تن دردادن〈 تن دردادن: (مصدر لازم) [مجاز] راضی شدن به امری؛ حاضر شدن برای کاری.〈 تن زدن: (مصدر لازم) [مجاز]١. خودداری کردن.٢....
-
تعری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'arri برهنه شدن؛ لباس از تن درآوردن.
-
کاستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) kāstan ١. کم کردن: ◻︎ هرچه از دونان به منّت خواستی / در تن افزودیّ و از جان کاستی (سعدی: ۱۱۲).٢. (مصدر متعدی) کم شدن.
-
حل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: حلّ] hel[l] ۱. [مقابلِ حرام] [قدیمی] حلال شدن؛ روا بودن.۲. (فقه) در اسلام، از احرام بیرون آمدن؛ احرام حج از تن خود درآوردن و به اعمال حج پایان دادن.
-
انبساط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'embesāt ۱. باز شدن؛ گسترده شدن؛ پهناور شدن.۲. گشادهرو شدن؛ گشادهرویی؛ شادی.۳. (فیزیک) افزایش ابعاد جسمی بدون تغییر در خواص آن، معمولاً در اثر افزایش حرارت.
-
پژمردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹پژمریدن› pažmordan ۱. افسرده شدن؛ اندوهگین شدن.۲. در هم کشیده و پلاسیده شدن؛ پژمرده شدن.
-
انخراط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enxerāt ۱. وارد گروهی شدن و یکی از اعضای آن به حساب آمدن.۲. باریک و لاغر شدن تن.
-
تخدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taxaddor در پرده شدن؛ پنهان شدن.
-
توارد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tavārod ١. (ادبی) سرودن اشعاری که از حیث لفظ و معنی مانند هم باشد بهوسیلۀ دو شاعر بیخبر از یکدیگر، بهطوریکه گمان برود یکی از آن دو تن این شعر را از دیگری نقل کرده است؛ موارده.٢. [قدیمی] پیاپی وارد شدن.٣. [قدیمی] در یک وقت وارد ...